من واقعن نمی دانم اگر همانقدر که بلوغ جسمی آدم طرف رابطه برایمان مهم بود، به بلوغ روانی اش هم دقت می کردیم آیا آخر و عاقبت اکثر روابطمان باز هم انقدر تیره بود؟آدم ها می توانند سن و سالی داشته باشند،تحصیل کرده باشند،روشنفکر،جذاب،خوش صحبت،پولساز و پولدار،دارای خانواده خوب و نجیب...آدم ها می توانند همه اینها باشند ولی به بلوغ روانی نرسیده باشند.این ادم ها مثل سم می مانند توی زندگی و بهتان اطمینان می دهم زهرشان به سهولت از تن آدم هم بیرون نمی رود.این افراد می توانند نه فقط رابطه ای که با انها دارید که بخش بزرگی از زندگی تان را به لجن بکشند اگر بهشان فرصت دهید.برای همین به نظرم از نان شب واجب تر است که اولن تلاش کنیم به بلوغ روانی برسیم و ثانین سعی کنیم آدم های بالغ را از نابالغ تشخیص دهیم
اینکه ما چطور بالغ می شویم فرآیند در ظاهر ساده ای دارد.به همان میزان که مسوولیت زندگی تان را در همه ابعاد می پذیرید بالغ تر خواهید بود.مهمترین معیار تشخیص بالغ یا نابالغ بودن یک آدم هم همین است که تا چه حد مسوولیت زندگیش را پذیرفته است؟مسوول تامین مالی و عاطفی و ذهنیش خودش است یا شما و دیگران؟مرز دارد یا هنوز پدر،مادر،برادر،زن دایی و حتی صغرا خانم کارگر هفتگی شان به ذهنش خط می دهند؟می داند آدم بالغ مسوولیت انتخاب هایش را می پذیرد؟می داند هر انتخابی هزینه دارد؟آماده است بابت انتخاب هایش هزینه بدهد یا انگشتش مدام به سمت جهان خارج است و یار بد و کار بد و حکومت بد و خانواده بد را مسوول همه چیز می داند انگار که خودش در آن میانه شاخ فندق است.آدمی که تفکرات مضحک سیندرلایی دارد،آدمی که منتظر نجات دهنده است،آدمی که نمی فهمد باید مرز داشته باشد و باید بابت مرزهایش هزینه بدهد، هر چقدر هم درخشان و دوست داشتنی باشد بالغ نیست و رابطه با او مثل مجاورت با یک بمب ساعتی است.
بلوغ روانی یک فرآیند و پروسه است نه یک مقصد.هیچ وقت نمی شود گفت بعله من الان به بلوغ روانی رسیدم و بروم با خیال راحت پی کارم.نیروی تاریک بسیار قدرتمندی در درون هر انسانی کار می کند که به محض مجال یافتن، ما را به سمت بی مسوولیتی و امنیت مجازی می کشاند برای همین بلوغ روانی نیاز به مراقبت لحظه به لحظه از روح خودمان دارد.هر لحظه خودمان را ببینیم و بدانیم داریم چه می کنیم و انتخاب هایمان را به نظاره بنشینیم و مدام چک کنیم ببینیم سکان زندگی مان دست خودمان است یا...محض رضای خدا برویم بالغ شویم و شما را به جان مادرتان،چشم هایتان را درست باز کنید ببینید آدم زندگی تان در مسیر بلوغ قرار دارد یا نه
پی نوشت:من توی زندگیم پیش آمده که با خام بودن روانی به خودم و دیگران صدمه زدم،آدم هایی بودند که ویرانشان کردم و زجرشان دادم. همچنین شده که با عدم تشخیص درست آدم بالغ از نابالغ گند بزنم به زندگیم.گندی که هنوز که هنوز است مثل لجن کف منبع آب،خوش نشین شده در اعماق وجودم،که هنوز نتوانسته ام خودم را از سرابش رها کنم.اما دیگر بس است.برای من هر چقدر که بابت این ماجرا هزینه دادم بس است.هر دفعه به آن لجن سبز خوش رنگ ته دلم نگاه می کنم حالم از خودم بهم می خورد...از دست خودم عصبانیم و از این عصبانیتم خوشحالم.خشم یک وقت هایی دقیقن همان انرژی است که آدم برای یک گام دیگر در مسیر بلوغ جلو رفتن لازم دارد
بلوغ؟اینجا؟تو همین جامعه؟خنده داره
ReplyDeleteاِ قبول نیست. من اول بودم
ReplyDeleteبلوغ روانی! متاسفم ولی وقتی دور و برم پر شده از آقایونی که بزرگترین دغدغه شون سیستم ماشینشونه و خانمهایی که فقط به فکر پیدا کردن راههای جدید برای مخ زنی هستن این کلمه یه خورده آرمانی به نظر می رسه
ReplyDeleteخوب گفتی اما بیا قبول کنیم یه ور این نابالغی بر میگرده به همون کاسه کوزه ای که توی پستم گفتم... ادم بالغ باید شجاعت لگد زدن داشته باشه... و قبول کنیم که این قضیه تو این اوضاع و احوال اجتماعی ما که در عین شعارهای روشنفکرانه امون چسبیدیم به افکار نخ نما سخته... و این نشون میده بلوغ روانی اینقدر جنبه داره که یک فرد می تونه در عین حال که خیلی از مراحل بلوغ رو گذرونده هنو ز یه جاهایی لنگ بزنه...مثال: من
ReplyDeleteمن مسئولیت یه زندگی رو پذیرفتم...ازدواج کردم... سر کار میرم... از عهده نیازهای مالی خودم برمیام... بین خودم و خانواده ام و همسرم و خانوا ده اش تعادل برقرار می کنم...این وسط اذیت میشم اما انجام میدم... اما...اما هنوز یه جاهایی عین آن حیوان معروف در گل مانده ام
این پستت منظورت من بودم؟؟؟
ReplyDeleteنرگس جان اولن بلوغ یه پروسه است نه مقصد یعنی آدم همیشه در سفره،رسیدنی در کار نیست.ثانین ببین بلوغ یه امر روانی و درونیه الزامن ربطی به دستاورد های بیرونی نداره.ممکنه یه آدمی ازدواج کنه،کار کنه و...اما تو مسیر بلوغ نباشه.منظورم به تو نیست اصلن اما یه جاهایی فرق ماجرا مثل اون کسیه که از نیاگارا آگاهانه پریده و اونی که از اون بالا هلش دادن پایین.هر دو پریدن پایین ولی فرق ماجرا چقدره؟
ReplyDeleteبعد هم آبجی نرگسم!شک نکن حتی آدمای خیلی بالغ هم جنبه های خام توی روحشون پیدا میشه.قرار نیست ما کامل و بی عیب باشیم.قراره خودمون رو ببینیم،خودمون رو دوست داشته باشیم،آگاه باشیم که چی می خوایم و چی نمی خوایم و هزینه هاش رو در صورت لزوم پرداخت کنیم
ReplyDeleteمثلن فرض کن من می گم خیلی از رسوم رایج امروز برای ازدواج زاید و مضحکند.خوب حالا رفتار بالغانه میشه چی؟یا مقاومت می کنم و هزینش رو که احتمالن دلخوری خیلی آدم های عزیز زندگیمه می پردازم چون مرز من انجام ندادن این کار هاست.یا با خودم می گم نخیر،درسته این کار ها برام ارزشی ندارن اماگردن کشی به رنجوندن نزدیکانم نمی ارزه پس انجامش می دم
ReplyDeleteهر دوی این مسیر ها به نظر من رفتار بالغاننند.آدم نابالغ توی همین کیس خاص چیکار می کنه؟اگر طغیان کنه و بگه نه انجام نمیدم بعدش که دلخوری اطرافیان رو دید ازشون شاکی میشه که چرا؟چرا با میل من موافق نبودین؟اصلن هیشکی منو دوست نداره...یا در اوج نارضایتی میره اعمال مراسم ازدواج رو انجام می ده و بعد همش از خودش و اطرافیانش دلخوره که چرا اونو مجبور به انجام این کار ها کردن...این هر دو میشه مصداق رفتار های غیر بالغانه،مسوولیت نپذیرفتن،هزینه ندادن.می بینی نرگس جان که ظاهر بیرونی رفتار بالغانه و رفتار خام کاملن بهم شبیهن نه؟
ReplyDeleteنازلی جان!نگاه کنی دو سه پست قبل نوشتم که می خوام در مورد بلوغ و رفتار بالغانه بنویسم.پس این یه پست از پیش برنامه ریزی شدست.هوم؟حالا اگه هر کدوم از ما یه بخشی از خودمون رو دیدیم که خام و نابالغه، بدوییم بریم یه فکری براش بکنیم.قبوله؟
ReplyDeleteمرسی امیر جان.گاهی لازمه یکی اینارو به ادم بگه
ReplyDeleteاینکه گفتی سمشون از تا ادم بیرون نمیره.. واقعن نمیره
ReplyDeleteنمی شود آسان فهمید چه کسی بالغ است چه کسی نیست. زمان می برد...
ReplyDeleteدارم فکر میکنم به اینکه و ما به دوستانمان باید این "زمان" کامنت پیش را هدیه بدهیم...
ReplyDeleteنیروی تاریک بسیار قدرتمندی در درون هر انسانی کار می کند که به محض مجال یافتن، ما را به سمت بی مسوولیتی و امنیت مجازی می کشاند .... فکر می کنم دچارشم .
ReplyDeleteتمام این چیزهایی که در مورد بلوغ گفتی قبول دارم ولی من میگم این بعد سیندرلایی را نباید هم کامل حذف کنیم . یاد حرف ژوزف کمپل میفتم که گفته : « نخستین شوک انسان مدرن در برابر جهان جادو زمانی اتفاق افتاد که فهمید بابانوئل واقعیت ندارد . » من حس می کنم یه فکری هم باید برای این شوک بکنیم .
ReplyDeleteمهرنوش عزیز!متاسفانه کامنتت نماد رفتار غیر بالغانه است.توی همین جامعه من آدم های بالغ کم ندیدم.این قبیل حرف ها فقط باعث میشه ما مسوولیت رو از روی دوش خودمون برداریم و آدم غیر مسوول هرگز بالغ نیست
ReplyDeleteموافقم کتایون که باید این زمان رو هدیه داد.اما به تجربه می گم بعضی آدم ها حتی با عمیق ترین رنج ها بالغ نمی شن که نمی شن برای همین اون زمان نباید یه چیز نامتناهی باشه
ReplyDeleteامیر خان نبینیم کری نخونی دو روز قبل بازی....نکنه ماست ها رو کیسه کردی وقتی دیدی مثله همیشه یه مربی با کلاس اروپایی آوردیم ولی شما هنوز تو همون دور باطل ناصر کراکی،فیروز دلقک و در نهایت امیر کل یوم هستید؟؟؟؟ شجاع باش مرد.
ReplyDeleteبزرگ عزیز!همه ما دچارشیم.مهم جسارت روبرو شدن با این بخش تاریکه
ReplyDeleteرضا!آدم سیندرلایی آدمیه که منتظره پری مهربون بیاد،اونو تبدیل به یه پرنسس کنه،بعد پرنش عاشقش شه و بعد بگرده پیداش کنه و بعد باهاش ازدواج کنه...نقش خود سیندرلا این وسط چیه؟شاخ فندق بودن...من با اینه که مشکل دارم نه با رویا بافی و به ماورا محسوسات باور داشتن
ReplyDeleteدوست نظربازم اولن اوضاع چنان مشخصه که کری خوندن چوب به ضعیق زدنه و اصلن کرکری محل نداره...ثانین باور کن ذهنم انقدر درگیر خودمه این روزا که جایی برای دربی نمونده خیلی
ReplyDeleteخیلی قشنگ نوشتی ولی اینو مطمعنی : ...خشم یک وقت هایی دقیقن همان انرژی است که آدم برای یک گام دیگر در مسیر بلوغ جلو رفتن لازم دارد
ReplyDelete... امیرجان رفتار های نابالغ سبب عکس العمل های مشابه میشود . درست است؟
ReplyDeleteمثلا اگر اشتباهی میکنیم میباید بتوانیم مسیر تصحیح را نیز مثل آدم بالغ طی کنیم .
خوب است همه ما بعضی موقع ها روی رفتار هامون بازنگری کنیم