داشتم شرح گفتگوی مریم سطوت را در مورد مقوله عشق و چریک های فدایی و مجاهد می خواندم.رسمن مشغول ماله کشی بر عملکرد رهبران سازمان-من که نفهمیدم کدام سازمان بالاخره- بود که عشق و ازدواج را مخالف مصالح همان سازمان کذایی دانسته و با عاشق شدن رفقا! مخالفت می کردند.
و من به همه آن بچه هایی فکر می کنم که چپ زدگی و چه گوارا بازی کار دستشان داد.مسلح وارد مبارزه برای آزادی و در راه آزادی شدند و حتی حواسشان نبوده که در راه آزادی، برای عاشق شدن هم آزاد نیستند...یعنی قبل از اینکه در سیاهکل،تپه های اوین،چیتگر،کمیته مشترک مبارزه با خرابکاری و هزار و یک خراب شده دیگر جانتان را دو دستی تقدیم عفریت مرگ کنید یک لحظه هم از خودتان نپرسیدید کدام آزادی وقتی من حتی آزاد نیستم عاشق باشم؟کدام آزادی بدون عشق؟اصلن کدام انسانیت بی دل،بی عشق،بی همه چیز؟
یکبار یکی از شما پرسید چرا با توده ای ها مخالفم؟تو گفتی توده ای من می گویم چپ و چپ بازی! بیا شاهدش همین بالا،شاهدش محمد مسعود،شاهدش هزاران جان بر باد برای هیچ،برای رفقای بالا،برای کژ راهه،برای دون کیشوتیسم مسلم...شاهدش ما که هنوز زخم خورده چپ بازی تلخ رفقای بالاییم!
خوشبختانه تو روزگاری به دنیا اومدم که توش چپ بازی بیشتر یه شوخیه تا یه واقعیت مرگبار اما میشه فهمید کژ اندیشی چپ بازها رو وقتی کعبه و معبودشون کامیونیست مانیفستو هنوز پاش رو هنوز از تئوری خارج نکرده داره میلنگه...
ReplyDeleteاتفاقا شاید باورش سخت باشه اما چپ بازی هست من خیلی از بچه های همسن و سال خودمو می شناسم که مجدانه از این گروههای مزخرف حمایت کردن و الان هم در عراق در خدمت گروه هستن
ReplyDeleteممکن نیست عاشق نبوده باشن و جان ببازن..اگه عشق و نچشیده بودن چطوری به راحتی از زندگی اشون می گذشتن؟؟؟
ReplyDeleteنازلی جان یعنی آدمای القاعده که رفتند توی برج های دو قلو هم عاشق مسلک بودن؟
ReplyDelete