چرا کلمه ها قهر کرده اند بامن؟چرا ذهنم خالی است از هر ایده ای؟چرا شاد نیستم؟چرا این همه نا آرامم؟شکم نهنگ یعنی همین جاست؟همین جا که الان من ایستاده ام؟سرد و تاریک؟
شور زندگیم کجا رفته؟چه دارد می شود؟جز صبوری کردن شاید چاره ای نباشد.می توانم حدس بزنم آن همه تغییر این سه ماهه اخیر چه بلایی بر سر روحم آورده:روحم گمشده،جا مانده،هراسان است.شتاب تغییرات سریعتر از ریتم من بود و من گم شدم...جایی میان بودن خودم گم شده ام!
وای یعنی منم ت شکم نهنگم؟... چیزی دیده نمیشه اما اگه تو هم اینجایی یه سوت بزن همو پیدا کنیم!
ReplyDeleteت = تو
ReplyDeleteفکر می کنم یه وقتهایی لازمه که آدم تمام وجودش بشه یه دست با یه اراده ی محکم که پرده را از رخسار زندگی بکشه کنار تا ییهو یه چشمک گنده ی عاشقانه ببینه پس پرده ای که اغلب خود آدمه
ReplyDeleteخوش باشی اخوی
گم شدن همیشه هم بد نیست موقع پیدا کردن خودت یه چیزهایی هم پیدا می کنی که تهش می بینی می ارزید به اون همه گمگشتگی
ReplyDeleteوای ای هوار !
ReplyDeleteخوب اخوی باید از خود انتظارات منطقی داشته باشی.. امروز پاشدی رفتی دادگاه طرف نیومده دادکاهت موول شده به شونصد قرت دیگه اونوقت انتظار داری از دلت که جیک جیک مشتون بخونه؟ این نیز بگذرد اخوی خودت که بهتر می دونی...
ReplyDeleteاگه خواب وحشتناک منو میدیدی و بیدار میشدی میفهمیدی خواب بوده ... الان با دمت گردو ها رو میشکوندی رفیق
ReplyDeleteآزاده جانم!تو انجیل اومده:چون به راه مسیح در آمدید دیگر بازگشتی نخواهید داشت
ReplyDeleteنمره عرفان 16
ReplyDeleteاز رو هر کدوم 10 بار بنویس پسرم
دادگاه
قرن
موکول
مستون
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور!
ReplyDelete