Sunday, February 1, 2009

گمگشتگی

چرا کلمه ها قهر کرده اند بامن؟چرا ذهنم خالی است از هر ایده ای؟چرا شاد نیستم؟چرا این همه نا آرامم؟شکم نهنگ یعنی همین جاست؟همین جا که الان من ایستاده ام؟سرد و تاریک؟


شور زندگیم کجا رفته؟چه دارد می شود؟جز صبوری کردن شاید چاره ای نباشد.می توانم حدس بزنم آن همه تغییر این سه ماهه اخیر چه بلایی بر سر روحم آورده:روحم گمشده،جا مانده،هراسان است.شتاب تغییرات سریعتر از ریتم من بود و من گم شدم...جایی میان بودن خودم گم شده ام!

10 comments:

  1. وای یعنی منم ت شکم نهنگم؟... چیزی دیده نمیشه اما اگه تو هم اینجایی یه سوت بزن همو پیدا کنیم!

    ReplyDelete
  2. رضا قاری زادهFebruary 1, 2009 at 8:39 AM

    فکر می کنم یه وقتهایی لازمه که آدم تمام وجودش بشه یه دست با یه اراده ی محکم که پرده را از رخسار زندگی بکشه کنار تا ییهو یه چشمک گنده ی عاشقانه ببینه پس پرده ای که اغلب خود آدمه
    خوش باشی اخوی

    ReplyDelete
  3. گم شدن همیشه هم بد نیست موقع پیدا کردن خودت یه چیزهایی هم پیدا می کنی که تهش می بینی می ارزید به اون همه گمگشتگی

    ReplyDelete
  4. وای ای هوار !

    ReplyDelete
  5. خوب اخوی باید از خود انتظارات منطقی داشته باشی.. امروز پاشدی رفتی دادگاه طرف نیومده دادکاهت موول شده به شونصد قرت دیگه اونوقت انتظار داری از دلت که جیک جیک مشتون بخونه؟ این نیز بگذرد اخوی خودت که بهتر می دونی...

    ReplyDelete
  6. اگه خواب وحشتناک منو میدیدی و بیدار میشدی میفهمیدی خواب بوده ... الان با دمت گردو ها رو میشکوندی رفیق

    ReplyDelete
  7. آزاده جانم!تو انجیل اومده:چون به راه مسیح در آمدید دیگر بازگشتی نخواهید داشت

    ReplyDelete
  8. نمره عرفان 16
    از رو هر کدوم 10 بار بنویس پسرم
    دادگاه
    قرن
    موکول
    مستون

    ReplyDelete
  9. یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور!

    ReplyDelete