«انسان توی یه زیرزمینه،تنها نورش مشعلیه که با تیکه های پارچه و کمی روغن درست کرده،انسان می دونه شعله همیشه روشن نمی مونه،انسان مومن همیشه جلو میره و فکر می کنه که ته تونل دری وجود داره که پشتش نوره...انسان خدانشناس می دونه که دری وجود نداره،می دونه تنها نوری که هست همون نوریه که با دست های خودش درست کرده،می دونه که پایان تونل،پایان خودشه...»(اریک امانوئل اشمیت-مهمان ناخوانده-تینوش نظم جو-نشر نی)
پی نوشت:و فکر کن چقدر اسیر روزمرگی شده ام که هزار سوال بی جوابم را برده ام از یاد و چقدر خوب که نویسنده هایی مثل اشمیت هستند که یادم بیاندازند ورای روزمرگی چقدر هیجان،چقدر زندگی نهفته
اقا امیر چطور میشه از این همه روزمرگی فرار کرد؟...همیشه ناب موند؟
ReplyDeleteو ای کاش پشت اون در واقعا نور باشه اینجوری تحمل زندگی راحتتره
ReplyDeleteدریا جان!من واقعن فکر نمی کنم روزمرگی خیلی هم چیز بدی باشه منتها اگر همه زندگی بشه روزمرگی باید کمی نگران شد
ReplyDeleteحالا تو فکر می کنی نوری هست یا نه!
ReplyDeleteایمیلتو بهم میدی؟میخوام نوشته ای رو برات بفرستم.چند روز پیش برای کسی نوشتم.میخوام نظرتو بدونم.
ReplyDeleteنمی دونم محمد جواد...دلم می خواد که باشه
ReplyDeleteکاش می شد توی این تونل عقب گرد زد.....
ReplyDeleteنکته ی جالب این جمله می دونید چیه ؟
ReplyDeleteحقیقتی که دو طرف دارن بهش اشاره می کنن! پایان تونل واقعا پایان ماست اما در این طرز تفکر که خداشناس رو از غیر اون جدا می کنه همون طور که کامو می گه :
ترجيح مي دهم طوري زندگي کنم که گويي خدا هست و وقتي مُردم بفهمم که نيست ،، تااينکه طوري زندگي کنم که انگار خدا نيست و وقتي مُردم بفهمم که هست ،،،
این یعنی همون که فکر کنی نوری هست ته تونل ..
اما یه نکته ای هست ..گاهی خیلی سطح توقعمون بالا میره...انتظار داریم اون نور باشه و راهمون رو روشن کنه !!
مشعل رو پس برا جی دادن دستمون ..برای همین .. نباید توقع بیشتری داشت.. کس دیگه ای با مشعل نیستش که ما رو برسونه ... هدایت هست ، کمک هست .. حتی گاهی نوری هست که ما رو هدایت کنه ( نوری از دور ، شاید نور انتهای تونل ...آره شاید گاهی اون رو هم می بینیم) اما قرار نیست کسی قد به قدم ما رو ببره .. دستمون رو گرقته داره می بره ، آره ..اما وقتی رفتن بشه درد درونیم... بالاترین نیازمون ... هدفمون .. و اولین گام رو برداشته باشیم
من داشتم به اینکه چقدر دلم می خواد دوباره برم کلاس ساز دهنی فکر می کردم که رسیدم اینجا... ربطشو می فهمی؟
ReplyDeleteاگه نوری باشه در هر دو صورت بهتره. اما اگه نوری نباشه اونی که از اول هم فکر می کرده نوری نیست، چیزی رو نباخته.
ReplyDeleteولي گاهي...يه وقتايي البته نه هميشه لازمه كه اسير روزمرگي بشيم.
ReplyDeleteآره دیگه هرچی به اندازش خوبه و حتما توجه به همه چی حتی روزمره گی
ReplyDeleteسلام، چطوری امیر جان، روزمرگی جزیی از زندگیه مدرنه... راستی از داربی و اینکه چرا باید به تیم حریف فحش بدیم نوشتم، بیا مناسب حال این روزهایی تو هم هست
ReplyDeleteای خواهر به فدای اون دل تنگت شومپوس کومپولی من. من دل دارم تو دلت تنگ شه. هفته دیگه کلی تعطیله که بیا خونه. ماشین برمی داریم می ریم همین سمت سبز حالش رو می بریم. یا بریم دریا؟ یا هم بریم دیندا هم بریم دوندا.
ReplyDeleteکاش قبل از اینکه خاموش شه برسیم آخرش و یه روزنه ی روشن پیدا شه. من که همیشه مث خوشالا همینجوری فکر می کنم حتی همیشه هایی که حالم خیــــــــــلی خرابه
ReplyDeleteاز این عبارت اشمیت می توان چنین استنباط کرد که انسانها دو گونه اند دسته ای به خود باوری رسیده اند دسته ی دیگر به نیروی مافوق (خدا) چنگ می زنند برای طی طریق تونل زندگیشان . در هردو صورت انسان هها این طریق را طی می کنند .
ReplyDeleteاما پی نوشت تو امیر جان ، کیفیت این طی طریق را طالب است اینکه به روزمرگی افراطی دچار بشود و به ابتذال بیانجامد! و یا ورای روزمرگی به هیجان و زندگی جاذب تر و جالب تری دست یازد و از دلزدگی و اسارت برهد!
خود واقفی( این شق دوم انسان سالک می خواهد ) و اول شرط سلوک خلاصی ِ از روزمرگی هاست.
انسان به همان میزان که قدرت تطبیق با روزمرگی را دارد و استعداد بلفعل ِ مبتذل شدن! قدرت تغییر در خود و محیط پیرامونی خویش را هم بلفطره، داراست .نتیجه آنکه انسان موفق چنته ایست از کمی تطبیق بانضمام کمی تغییر در مواقع ضرور
زنده باد اشمیت که مرا هم به بلند فکر کردن واداشت
اونوقت ما رو از اول تونل ول کردن با یه مشعل دست ساز داداش خان جان.,؟
ReplyDeleteورای روزمرگی یکدنیا هیجان میتونه باشه و یکدنیا ترس، نه فقط از ناشناخته ها بلکه اونایی که میشناسیشون ولی ابزار جنگیدن باهاشونو نداری گاهی خیلی ترسناکترن و ناامیدکننده تر...ورای روزمرگی خودش یه جور عبور از آستانه است،نه؟
ReplyDeleteچقدر زندگی؟؟؟؟
ReplyDeleteروزمرگی هم روزمره شده!!!!