هیچ آدمی شاید نداند آن لحظه بی زمان گذر از مرز دلدادگی دقیقن کی بوده است،فقط یک زمانی چشم باز می کنی و می بینی ساعت دلت با افق چشم هایش منطبق شده،که ذهنت بازیگوشی هایش را فقط در حریم دستان او انجام می دهد،که...که روحت رفته نشسته سر سفره دلش، شراب شیدایی به سلامتی شعر چشمانش،می نوشد،هیچ آدمی شاید...
اول و بعد هم به و به به
ReplyDeleteخوش به حال آنکس که تو را تا مرز دلدادگی ببرد و خوش به حال تو که بهانه ای داری برای رفتن
ReplyDeleteلحظه ی بی زمان را خیلی خوب اومدی امیر
ReplyDeleteمن عاشق این عشقولانه هاتم، به خدا که.
ReplyDeleteخدای عاشقانه های نابی دوست جان
ReplyDeleteنمنه!
ReplyDeleteنداند...
ReplyDeleteنخست دير زماني در او نگريستم
ReplyDeleteچندان كه،چون نظر از وي باز گرفتم
درپيرامون من
همه چيزي
به هيات او در آمده بود
آنگاه دانستم كه مرا ديگر از او گزير نيست
ممنون کتایون جان.خوشحالم که لذت بردی.
ReplyDeleteآره..اما من بیشتر تشبهیش میکنم به ماده مخدر..که میکشی میگی معتاد نمیشم بعد میبینی آره معتاد نشدی..غرق شدی!!...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteارباب غلط نکنم سنسور عشقولانه تو و رضا قاری زاده یه جایی سیمی مشترک داشته باشه..
ReplyDeleteروح منی خمینی///بت شکنی خمینی
ReplyDeleteیه ویرگولی چیزی بین اون روح و گل و اینها بگذار خوب...تو سرعت اشتباه می شه خوب....
ReplyDeleteمرزش مثل خط افق و دریاست....
ReplyDeleteمتن آخه ویرگول بردار نیست نازلی چه جوری ویرگول بذارم؟
ReplyDeleteارباب ارباب یه دنیا ممنون از بابت لطفت.. دارم می خونمش...مخلصیم
ReplyDelete