Monday, April 13, 2009

به افتخار شمس لنگرودی که امشبم را ساخت

آرام باش عزیز من آرام باش


حکایت دریاست زندگی


گاهی درخشش آفتاب،برق و بوی نمک،ترشح شادمانی


گاهی هم فرو می رویم،چشم های مان را می بندیم،همه جا تاریکی است


 


آرام باش عزیز من


آرام باش


دوباره سر از آب بیرون می آوریم


و تلالو آفتاب را می بینیم


زیر بوته ای از برف


که این دفعه


درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود

9 comments:

  1. برای رویش همیشه وقت هست..
    وقت کردی به من هم سر بزن..خوشحال میشم...

    ReplyDelete
  2. فعلن که فرو رفته ایم بد جور!

    ReplyDelete
  3. عجب چیزی بود این ...

    ReplyDelete
  4. طالع بشود یا نه، اصولن فرقی هم مگه می کنه؟
    زیادی از این زندگی توقع داریم ها. خودش هم هی قاطی می کنه می زنه همه چیزو می ریزه به هم. زیاد محلش نذاریم بهتره.

    ReplyDelete
  5. بعضی وقت ها دو خط شعر همه چیزی ه آدم از حس اش می خواد بگه و نمی تونه!

    ReplyDelete
  6. دختر فروردینApril 14, 2009 at 5:24 AM

    کلا به به.

    ReplyDelete
  7. آخ از این آقای شاعر..

    ReplyDelete
  8. من هم مثل نگین علاقمندم یه دسته بندی این چنینی برا خانمها داشته باشی .دسته چهارم برا آدمهایی خاص درست به متفاوتی مردان همون دسته جذابند اما در ازای اون چیزها که گفتی هیچ وقت روی آسایش رو نمی‌بینند در واقع بهای ون لذات این ناامنیه وجالبه که مردهای دسته چهارو در انتها اغلب با زنانی بسیار سطحی کوته فکر و دور از دنیاشون ازدواج می‌کنن.در ضمن پست دیالکتیکت بسیار بسیار زیبا بود . به شدت دچار هم ذات ژنداری شدم و با تمام وجود حسش کردم .موفق باشی آشنای بلاگی قدیمی! در ضمن من کمی عقب بودم ببخشید!

    ReplyDelete