Wednesday, March 4, 2009

رنجی شبیه دریا

من دارم کم کم رها می شوم از رنجی که شبیه دریاست.جذر و مد دارد.به هنگام جذر نفس اسوده ای میکشی که شکر گذشت و به هنگام مد...به هنگام مد دلت می خواهد جایی میان زمان خودت را گم کنی،از آیینه ها دوری کنی،از خیابان ها،آدم ها،حرف ها...عمیق ترین رنج تمام زندگیم بوده این رنج،مکار ترینشان،هر بار که فکر کردم تمام شده،باز برگشته این بار به شکلی جدید،جانم را سوزانده،قلوه کن کرده قلبم را...قلبم کوچک شده از بس هر بار که تاب رنج نبوده، بخشی از آن را کنده ام و دور انداخته ام...این دفعه اما حس می کنم دارم رها می شوم،خدا کند که پشت بندش دیگر مدی نباشد،دیگر خسته ام خدای صاحب رنج ها!


پی نوشت:قرار بود به نوشته های وبلاگی اسکار بدهیم،کتایون با همین یک جمله«و زندگی گاه یک چاه عمیق می شود که هر چه در آن سقوط می کنیم به تهش نمی رسیم... »برنده اسکار می شد

6 comments:

  1. جیـــــــــــغ جیــــــــــــغ... هورا

    ReplyDelete
  2. من اصلن فکر نمی کردم که بیایم اینجا یکهو ببینم بهم اسکار داده اند و الان مثل کیت وینسلت اشک در چشمانم حلقه زده و صدایم پشت میکروفون دارد می لرزد...

    ReplyDelete
  3. توی این رها شدن از رنج یک حس سبکی خوبی هست...

    ReplyDelete
  4. ببین امیرحسین!اگه خدای صاحب رنجهارو دیدی یه شکواییه هم من دارم برسون به دستش.تا الان نمیدونستم باید کجا مراجعه کنم اینطوری که تو میگی باید برم سراغ دایره ی رنجها با مسئول اون قسمت صحبت کنم.ولی حال همینم ندارم.

    ReplyDelete
  5. کتایون جان تبریک بنده رو هم پذیرا باشید...

    ReplyDelete
  6. ارباب آدم وقتی می تونه اینطور خوب رنجهاش رو تو قالب کلمات بگنجونه حتما می تونه امیدوار باشه که بالاخره رنجهاش مسحور و مقحور کلمه ها بشن و جادوشون باطل بشه...

    ReplyDelete