دیشب داشتم برای جمعی از دوستان در مورد فصل «خدایگان» کتاب قهرمان هزار چهره ژوزف کمپبل حرف می زدم.سخت ترین چیزی بود که من تا بحال خوانده بودم در حوزه روانکاوی و اسطوره شناسی و سخت تر از فهمیدنش،توضیح دادنش بود.آخر های بحث یک دیدگاه عرفانی را مطرح می کرد و با تلفیق روانشناسی و اسطوره به یک دیدگاه عرفانی معرکه می رسید.به طور خیلی مجمل شرح می داد که راه رشد انسان از ملاقات با ایزد بانوی کبیر درون و آشتی با انگاره پدر آسمانی مذکر در روان می گذرد و در نهایت آدمی در میابد این چهره های مختلف،زنانگی ناب و مردانگی خالص،نه دو چیز متفاوت که یکی اند.انسان می فهمد که در سطحی بالاتر از آگاهی،آن خرد برتر، نه مونث یا مذکر که هم مونث و هم مذکر است: در واقع نه مذکر و مونث و هم مذکر و مونث.هضم موضوع برای ذهن های دو دویی ما خیلی سخت است و حق بدهید توضیح دادنش دیگر چقدر سخت تر...سعی کردم هر چه که فهمیدم را بگویم و برای اولین بار شاید واقعن شک داشتم توانسته باشم تصویر درستی بدهم از مطلبی که فهمیدم...این میان جمله ای از بایزید بسطامی در کتاب ذکر شده بود که واقعن تکان دهنده بود:«از بایزیدی،چون ماری که از پوست خویش،بیرون شدم سپس عشق را دیدم و عاشق را و معشوق را و جمله یکی بودند»
در اسطوره های خلقت می خوانیم که از یک دو پدید آمد و از دو سه و از سه همه جهان...در سیر سفر قهرمانی یاد می گیریم از سه گانه من آگاه و زنانگی و مردانگی ناخوداگاه،به دو گانه زنانگی و مردانگی برسیم و از این دو گانگی به وحدانیت زنانگی و مردانگی...به اینکه مادر همان پدر است،پدر همان مادر است،پدر در ماست و ما در پدریم!
پی نوشت:عرفان حوزه بی نهایت جذابی برای من است...بی نهایت جذاب،آنقدر که خواندن متنی از بایزید یا خواجه عبدالله انصاری یا شمس تبریزی تمام عواطف مرا تحریک می کند:به وجدم می آورد،می ترساندم،مومنم می کند،کافرم،آرامم،بر اشفته ام...همه و همه باهم...انقدر انرژی این حوزه برای من عظیم است که از رفتن به سمتش می ترسم و می دانم ترس های ما سرنوشت ما محسوب می شوند
چطور شد رفتی سمت عرفان امیر؟میخوام بدونم این تز من که :((ادما از یه جایی به بعد که از چیزهایی نا امید میشن میرن سمت عرفان)) درسته؟
ReplyDeleteالبته معذرت بابت این کنجکاوی ولی به عنوان یک خواننده همیشگی خیلی برام سوال بزرگیه!
یک کتابی دیده بودم درباره تاروت بعد نخریدم ترسیدم بخرم گفتم بسه دیگه خسته شدم دیگه نمیخوام بدونم بعد هم اکنون از خواندن این پست شما حول حالنا شدم بانگ برآوردم ترس من سرنوشت من است و قصد کردم که بخرم کتاب را و امر نمودم کتابفروش خانوادگی را که کتاب را بیاورد از برای ما شب که به خانه باز میگردد
ReplyDeleteاز "ترس های ما سرنوشت ما محسوب می شوند" ترسیدم.,
ReplyDeleteممنون
ReplyDeleteاین موضوع وحدانیت زنانگی و مردانگی بازم اشاره به همون تقارن تضادها نداشت که قبلن هم راجعبش نوشته بودی؟ من موقع خوندن لین فصل کتاب هی برمیگشتم سر همون صفحه و باز نمیفهمیدم!
ReplyDeleteمن همیشه از عرفان و آدم هایش فراری بودم. چون فکر میکنم یه چیزیشان میشود. شاید هم میترسم!
ReplyDeleteووووااااااااییییییی مسائل عارفانه خیلی عمیقن.فکر آدمو مشغول میکنن
ReplyDeleteشمس تبریز ترا عشق شناسد نه خرد
ReplyDeleteبه نظرم فکر کردن و وقت گذاشتن پای این مسائل عرفانی مهمترین کاریه که می شه کرد. هر چند گاهی هم احساس می کنم که "کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ"
ReplyDeleteاین روزها دارم عقل سرخ سهروردی را می خوانم اگه نخوندی شدیدا یشنهاد می شه. در ضمن این روزها به خاطر پایان نامه با عرفایی آشنا شدم که شاید اسم و رسم آنچنانی ندارن ولی فوق العاده ان. از این آدمهای معروف مثل بایزید و انصاری فاصله بگیر مطمئنم به نتایج خوبی می رسی
ReplyDeleteبیشتر از خواندن، رفتن عملی به سمت ایده های عرفانی داره برام پر رنگ میشه نسیم جان هر چند اگه بگی چطور این عرفا رو کشف کردی ممنونت می شم
ReplyDeleteنگین جان!در مورد من تمایل به عرفان یه جایگاه کاملن کهن الگویی و آرک تایپی داره...دیدم آدمایی رو که ناکامیشون رو در تقابل با جهان بیرون به عرفان و تصوف و تبلیغ بی ارزشی جهان مادی جبران می کنن اما از آدم های اینطوری هر چه که بیرون بیاد،عرفان نمیاد
ReplyDeleteعرفان ته همه چیزه...
ReplyDeleteچطور این تز تو ذهن آدم میتونه شکل بگیره که آدم از هر چیز نا امید میشه...
عرفان ته ته ته علمه
امیر جان
ReplyDeleteیه خواهش
من بین فرآیند فردیت و نظریات یونگ از یک طرف و عرفان شرقی از یه طرف دیگه خیلی مشابهت می بینم.
یه مقایسه می تونی بکنی؟
یه پست راجع بش بنویس.
من به شخصه انسان فردیت یافته و نظریات یونگ رو بیشتر قبول دارم. چون جنبه ی تئوری داره و قابل استفاده ی عمومه.
ولی احساس می کنم خیلی پیام های مشابهی دارن. واسم این یگانگی پیام هاشون خیلی جالبه.
این که از راه های متفاوت به نتایج و پیام های یکسان می رسن... فوق العاده نیست امیر؟