Thursday, March 5, 2009

درس عبرت

عصبانیتم فروکش کرد.خواستم پست قبلی را بردارم دیدم باشد بهتر است تا یادم بماند وقتی آدم داد و بیداد برای چندر غاز نیستم لااقل موقع حساب کتاب سفت و سخت بایستم که کارم به اینجا نکشد یا اگر هم کشید بلد باشم بگویم به خودم که بابا! جگر خان!چهار سال آنجا بودی فکر کن ماهی هزار تومان اضافه اجاره دادی و خلاص!


این هم درس عبرت من!

23 comments:

  1. آقای دیوانهMarch 5, 2009 at 5:15 AM

    این اعصاب به هم ریختنش زیاد به آدم فشار میاره! مخصوصا اینکه باید سر خودت کلاه بزاری و دلیل بیاری که باید بگذری!

    ReplyDelete
  2. سلام دوست عزيز

    وبلاگ قشنگي داري. از نوع نوشته هات و مطالبت خوشم اومد
    حتما يه سر هم به من بزن. آخرين پستمو با دقت نگاه كن
    و نظرتو بگو
    موفق و پيروز و سربلند باشي

    ReplyDelete
  3. سلام دوست عزيز

    وبلاگ قشنگي داري. از نوع نوشته هات و مطالبت خوشم اومد
    حتما يه سر هم به من بزن. آخرين پستمو با دقت نگاه كن
    و نظرتو بگو
    موفق و پيروز و سربلند باشي

    ReplyDelete
  4. در مورد نشانه ها حرف میزنی بعدش این مدلی نمیدونم اگه به نشانه ها و یونگ اینا اعتقاد داری چرا این مدلی برخورد کردی پس. برام سوال پیش اومده ها و چون همیشه می خونم وبلاگتو رو برام جالب بود همین :)

    ReplyDelete
  5. سارا جان مساله اینه ادمها تو شرایط مختلف عکس العملهای مختلفی نشون میدن... درست نیست که صرفا ادمی رو که اطلاعاتی داره و سعی میکنه در زندگی اش استفاده کنه بخاطر یک عکس العمل مورد اتهام قرار داد که نکنه فقط حرف میزنه... مهم اینه که ادم بدونه عکس العملی که نشون داده میتونسته بهتر هم باشه و بشه همین درس عبرت... من فکر میکنم یونگ و نشانه ها تو این زمینه اس که کمک میکنه

    ReplyDelete
  6. گاهی برای این عصبانیت ها توجیه منطقی وجود نداره. گاهی حتی بعد از چند ماه وقتی یاد یه کاری که یه نفر کرده می افتی باز ضربان قلبت می ره بالا و مطمئن می شی که اگه اینجا بود با تمام قدرت مشتت را حواله فکش می کردی! و می گی خدا را شکر که اینجا نیست...

    ReplyDelete
  7. داشتم پست نشانه ها رو می خوندم که یادم افتاد :
    آقا قرار بود چند تاکتاب معرفی کنی! پس چی  شد ؟

    ReplyDelete
  8. من می‌خواستم بیام بگم ای خواهر به قربونت ولی الان می‌خوام بگم اعتقاد داشتم به نشانه‌ها چه ربطی به عصبانی نشدن آدم از رفتارهای احمقانه و غلط بقیه دارد؟ ای بابا

    ReplyDelete
  9. منم آخرین باری که داشتم صابخونه ی اسبقم رو می دیدم همچین اتفاقی افتاد با این تفاوت که من کلید رو تا تسویه حساب کامل تحویل نداده بودم و روزی که رفتیم تسویه حساب که اون پول کامل ما رو با خرده ریزاش پس بده و قبض و قبوض رو کسر کنه و دیدم اینجوری دبه کرده فکرم رسید به دو سه قلم جنسی که برای خونه اش خریده بودیم.
    تو فاصله ی کلنجارش با همسر جان منم پریدم همشو نو باز کردم از  لامپ و سر شیرها گرفته تا هواکش و صبر کردم تا اونا حرفشون تموم شد و اصل پولمون رو داد . منم گفتم پس پول اضافی چی شد؟ اونم گفت نه دیگه . می مونه بابت استهلاک وسایل خونم.
    منم با دست پر اومدم جلو و جلوی چشمش گذاشتم تو نایلون و خدافظی کردم و اونوقت این اون طرف بود که به جلز و ولز افتاد. اون وسایل دردی رو از ما دوا نمی کرد اما اون باید می فهمید که باید سر حرفی که می زنه بایسته و به چندر غاز مستاجر آویزون نباشه.

    ReplyDelete
  10. خوب همینه دیگه، باید بهش میگفتی ملکی خیلی کلکی! دنیا دوروزه ولی تو این موقعیتا آدم همه چاش میسوزه!

    ReplyDelete
  11. عصبانیت به نظر من اگه توش انفعال نباشه بعضی وقتا خیلی هم خوبه.
    به به

    ReplyDelete
  12. در مورد پست قبلی .... من هم بودم حسابی شاکی می شدمو حقم رو میگرفتم . به روزم . بهروز باشید . بدرود .

    ReplyDelete
  13. یه بار سوار تاکسی شدم..طرف داشت 50 تومان ناقابل بیشتر می گرفت...گفتم این مسیر 250 تومنه نه 30...مسیر همیشگی منه...شروع کرد غر غر که نخیر اینجوریا هم نیست... خلاصه کار به جایی رسید که همه مسافرا گفتن خانم راست میگه 250 تومنه... من این موقع یه 100 تومنی بهش دادم...اومد 50 تومن پس بده... ازش نگرفتم...گفتم باشه پیش ات همین بس که همه فهمیدن داری بیشتر میگیری... میدونی بعضی وقتا بعضی ها از روی این گذشت دیگران سو استفاده میکنن وگرنه 35 تومن پولی نیست که ادم سرش با ادمی مثل این ادم چونه بزنه

    ReplyDelete
  14. باید یاد بگیریم از حقمون نگذریم... و به شیوه ای که به اعصاب جان هم فشار نیاد در مواجهه با این گروه از آدمای مزخرف یک توپوزی اساسی بهشون بزنیم.

    اصولا بخشی از مشکلات جامعه ما در همین نکته هست که یاد نگرفتیم به روش مدنی از حقمون دفاع کنیم.
    اگه گذشت کنید از تعهدی که در قبال جامعه دارید گذشت کردید والله با سی و ... تومان نه شما و نه اون موجود مزخرف به جایی نمیرسه اما شما درسی بهش میدید که دیگه تکرار نمیشه و همینطوری میشه که جامعه ساخته میشه و اله...

    خونه نو مبارک
    پروانه هم مبارک باشه

    ReplyDelete
  15. امیر... وگاهی یک صاحب خانه هایی پیدا می شوند که از قضا اسمشان هم ملکی هست و خیلی آدم های نازنینی هستند و سال به سال اجاره را زیاد نمی کنند و گاهی کمتر هم می کنند و خلاصه که بسیار گل می باشند...

    ReplyDelete
  16. وای من چه قدر نبودم. چه خبرها بوده اینجا

    ReplyDelete
  17. میگم امیر! عصبانیتت زیادی فروکش کرده ها! الان دو روزه چیزی ننوشتی...

    ReplyDelete
  18. هفته ای یکبار زیاد نیست برای دیدن خاطرات یک کلاغ دوست جانا .
    لاست رو دارم . مگه با زیرنویس دیگه ای هم به غیر از جاوید هست ؟ اگه پیدا نکردی بگو هماهنگ کنیم .
    در تفسیر نشانه ها این رو هم یادت نره که آدم ناخودآگاه و همیشه تعبیری می کنه که دوست داره

    ReplyDelete
  19. U نمی دونی این blogfa چه مرگشه که شیش خط در میون باز می شه همیشه ؟

    ReplyDelete
  20. چندبار رفرش کردم دیدم نه بابا هنوز آپدیت نکردی که

    ReplyDelete
  21. به نظر منم بهتره که حذف نشن بعضی چیزا از هیچ جا.. نه از بلاگ نه از بینِ یادداشتها و نه از ذهن آدم..
    راستي دادگا رفتين و نوشتين و من خبر نشدم .. حالا يعني تموم شد جريان اين آقاي ملكي؟

    ReplyDelete
  22. اي واي راس ميگه هاااا صاحبخونه گندم اينام "ملكي" ه.. و ديگه زيادي هم نازنينه اين مرد ... عجيب نازنينه ها

    ReplyDelete
  23. رضا قاری زادهMarch 7, 2009 at 4:32 PM

    آره مخصوصا با این عکسهای جدیدی که ما از شما دیدیم رئوف بودن شما یقین شده برامون ارباب خان جان

    ReplyDelete