Monday, November 3, 2008

از شاهکار ها

صف تاکسی شلوغ بود.رفتم ته صف و پرسیدم این صف ونکه؟خانم ته صف با حیرت نگاهم کرد و اصلن جوابم را نداد، از مرد بغل دستیش پرسیدم، با نیشخندی گفت نه داداش این صف اکباتانه.پرسیدم ببخشید پس ماشینای ونک کجا میایستن؟طرف نگاهم کرد و گفت الان کجایی؟نگاه به دور و اطرافم کردم و دیدم بعله بنده دقیقن اول میدان ونک ایستادم و صرفن یادم رفته که دنبال صف پونک می گشتم نه ونک...رسمن به به!

8 comments:

  1. ارباب ارباب رسمن دلمون خواست اونجایی باشیم که شما موقع حادث شدن این سوتی عظیم بودید! فلذا ما هم به به!

    ReplyDelete
  2. هه براي منم پيش اومده بعد رانندهه كه فهميده بود منظور من چيه و دارم اشتباه ميگم سوارم كرد وقتي داشتم پياده مي شدم گفت خانوم توروخدا مواظب خودتون باشين منم بعد كلي تعجب تازه فهميدم كه عجب سوتي دادم

    ReplyDelete
  3. همیشه این اتفاق برام می افته........

    ReplyDelete
  4. رضا قاری زادهNovember 3, 2008 at 5:53 AM

    ارباب خان جان گویا نزدیک شدید به ما فلذا اگر شام و ناهاری چیزی افتخار نمی دهید لااقل بگذارید آژانستان باشیم قربان

    ReplyDelete
  5. ادم عاشق که شاخ و دم نداره !

    ReplyDelete
  6. بار ها و بارها این اتفاق برام افتاده. وقتهایی که غرق تفکراتم هستم...

    ReplyDelete
  7. رسمن ديروز مثل من بودي كه!

    ReplyDelete
  8. ای بابا پس کی میخوای خوب بشی؟؟؟ :دی

    ReplyDelete