صف تاکسی شلوغ بود.رفتم ته صف و پرسیدم این صف ونکه؟خانم ته صف با حیرت نگاهم کرد و اصلن جوابم را نداد، از مرد بغل دستیش پرسیدم، با نیشخندی گفت نه داداش این صف اکباتانه.پرسیدم ببخشید پس ماشینای ونک کجا میایستن؟طرف نگاهم کرد و گفت الان کجایی؟نگاه به دور و اطرافم کردم و دیدم بعله بنده دقیقن اول میدان ونک ایستادم و صرفن یادم رفته که دنبال صف پونک می گشتم نه ونک...رسمن به به!
ارباب ارباب رسمن دلمون خواست اونجایی باشیم که شما موقع حادث شدن این سوتی عظیم بودید! فلذا ما هم به به!
ReplyDeleteهه براي منم پيش اومده بعد رانندهه كه فهميده بود منظور من چيه و دارم اشتباه ميگم سوارم كرد وقتي داشتم پياده مي شدم گفت خانوم توروخدا مواظب خودتون باشين منم بعد كلي تعجب تازه فهميدم كه عجب سوتي دادم
ReplyDeleteهمیشه این اتفاق برام می افته........
ReplyDeleteارباب خان جان گویا نزدیک شدید به ما فلذا اگر شام و ناهاری چیزی افتخار نمی دهید لااقل بگذارید آژانستان باشیم قربان
ReplyDeleteادم عاشق که شاخ و دم نداره !
ReplyDeleteبار ها و بارها این اتفاق برام افتاده. وقتهایی که غرق تفکراتم هستم...
ReplyDeleteرسمن ديروز مثل من بودي كه!
ReplyDeleteای بابا پس کی میخوای خوب بشی؟؟؟ :دی
ReplyDelete