دوستی برای من کامنت گذاشته که راه حلی نشانش بدهم تا معشوقش به عشقش اعتراف کند و ترکش نکند.نوشته که به من بگو چطور می توانم نگهش دارم؟نه ای میلی داده نه آدرس وبلاگی پس جوابش را همین جا می نویسم
دوست عزیزم !کامنتت را دیدم و از شوخ طبعی روزگار خنده ام گرفت.من اگر بلد بودم کسی را نگه دارم این وبلاگ معزز ظرف بیست روز گذشته شبیه صحرای کربلا نبود.نظر به تبدیل هر از چندگاه این وبلاگ به حسینیه و صحنه سینه زنی، رسمن به نظر می رسد من صلاحیت ارایه راهنمایی در مورد حفظ یک رابطه را ندارم.اما سوالی هست و نکته ای.سوال این که اگر واقعن کسی نمیتواند علاقه اش را به شما بروز دهد و از شما می گریزد خوب اصلن چه اصراریست به حفظ این رابطه؟فرضم این است که شما حد اعلای صبوری را به کار برده اید و نتیجه نگرفته اید خوب شاید بد نباشد به جای پرسیدن چگونه چنین معشوقی را نگه دارم از من بپرسید با عزای این رابطه چطور کنار بیایم که به جان خودم در این زمینه خاص من از هر متخصصی،متخصص ترم.می دانم که چقدر پریشانی و می دانم رنج دل کندن از معشوق تا چه حد ویران گر است پس بگذار نکته ای بگویم برایت که روزی من آشفته را آرام کرد و شاید به درد تو هم بخورد.
یک روز پاییزی که میان سفره چه کنم نشسته بودم و حرص و غصه را با هم میخوردم این جمله از اشو به شدت آرامم کرد«از رها کردن نترس.هیچ کس نمی تواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد و تمام دنیا نمی توانند چیزی که مال تو نیست را برایت حفظ کنند»شاید بد نباشد از رها کردن نترسی!
پی نوشت:فرض کردم که علاقه ات را ابراز کرده ای ،آشکارا نشان داده ای که دوستش داری و با این حال به جای معشوقه،داری روزگارت را با سایه گریزانی میگذرانی.
فقط یک راه حل دارد! شلاق!!!
ReplyDeleteپس جنگیدن، تلاش کردن و از جان مایه گذاشتن همه کشکن؟ یعنی بهترین راه حل مساله پاک کردن صورت مساله ست؟ یعنی به التماس و درخواست و لابه و تضرع کردن اعتقاد نداری؟
ReplyDeleteموضع من اینقدر هم رادیکال نیست که از کامنتم بر میاد فقط خواستم کمی از این ور بوم بیافتم شاید بنده خدا بعد از پستت کامنت من رو هم خوند و راه دیگری به ذهنش رسید برای جنگیدن...
hamishe migoem kash...ama framosh mikonim khodman khodman ra hasrat be del mikonim. bazoohye baste hamchon sandooghe postiye baste
ReplyDeleteعرفان جان من فرض کردم این دوست عزیز که من اصلن نمیشناسمش همه سعیش رو کرده...لااقل از کامنتش که اینطور برداشت میشد
ReplyDeleteرو راست عرفان من اعتقادی به اعمال قهرمانی در مورد آدمی که از عاشقی فرار می کنه ندارم.یه وقتی هست که کسی پایه عاشقیته خوب اون وقت میشه برای رسیدن بهش به آب و آتیش زد اما به آب و آتیش زدن برای جلب نظر کسی، خیلی موافق نظرم نیست
ReplyDeleteارباب منم که عرض کردم که موضع رادیکل گرفتم که بنده خدا به سایر آلترناتیو ها هم گوشه ی چشمی داشته باشه...
ReplyDeleteهر وقت میبینم بد جوری دارم تلاش میکنم برای به دست اوردنش و با چنگ ودندون می چسبمش به خودم میگم اگه بخواد بمونه میمونه اگر هم نه فکه با همه ی تمهیدات من نخواهد من . بعد خیلی راحت تر میرم سر کار و زندگیم
ReplyDeleteضمنن بنده اصلن ادعای تعبیرخواب ندارم که هیچ، دانش نمادشناسیم صد سال دیگه هم به پای جنابعالی نمیرسه، که اون موقع هم دیگه نیازی به تعبیر خواب ندارم!!!
ReplyDeleteباید این جمله «از رها کردن نترس.هیچ کس نمی تواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد و تمام دنیا نمی توانند چیزی که مال تو نیست را برایت حفظ کنند» رو بدی با طلا بنویسن!
ReplyDelete1. " معشوقش به عشقش اعتراف کند و ترکش نکند. "
ReplyDelete" اگر واقعن کسی نمی تواند علاقه اش را به شما بروز دهد و از شما می گریزد...."
به نظرم این جمله ها کمی مشکل محتوایی دارن! آخه یعنی چی! یعنی کسی چون نمی تونه به عشق اعتراف کنه یا عشق رو برزو بده، داره یه رابطه رو ترک می کنه!؟ هیچ ربط منطقی ای این جا وجود نداره!
2. جمله اشو فقط قشنگه. همین! من انواع و اقسام ورسیون های مختلف جمله هایی از این دست دارم که به وقتش متاسفانه کارکردی شبیه هیچ دارند.
ببخشید، حواسم نبود که جمله از اوشو ه نه خودت! به هرحال به نظرم کاملن درسته.
ReplyDeleteبهاره جان!من هم اندازه همین چند کلمه ای که نوشتم از ماجرا می دانم...در مورد جمله اوشو برای من کار کرده و از تردید نجاتم داده...
ReplyDeleteاشو که منکر خواستن .توانستن است. نیست .هست ؟
ReplyDeleteانچه اشو می گوید راضی به رضای خدا بودن است که در ادیان هم بسیار سفارش شده اخیرا جنبشی جدید در دنیا پیروان زیادی یافته که برای اراده انسانی ارزش و قدر زیادی قائل است و روح را چنان قدرتمند می داند که در صورتی که قصد رسیدن به چیزی را به جد بکند جهانی را مسخر خویش می سازد به شرط انکه بطلبد با جان و دل نه در شعار در عمل . عملا خیلی از ماها چیزی را نمی خواهیم فقط از خواستن آن دم می زنیم سری به کتاب اشراقت بزنی مصادیقی را خواهی یافت از توانایی روح که در امثال شمس بوده و مولانا را بر می انگیخته که مثنوی هفتاد من کاغذش و شمس تبریزی را بنگارد در وصف او
اشو که منکر خواستن .توانستن است. نیست .هست ؟
ReplyDeleteانچه اشو می گوید راضی به رضای خدا بودن است که در ادیان هم بسیار سفارش شده اخیرا جنبشی جدید در دنیا پیروان زیادی یافته که برای اراده انسانی ارزش و قدر زیادی قائل است و روح را چنان قدرتمند می داند که در صورتی که قصد رسیدن به چیزی را به جد بکند جهانی را مسخر خویش می سازد به شرط انکه بطلبد با جان و دل نه در شعار که عمل . عملا خیلی از ماها چیزی را نمی خواهیم فقط از خواستن آن دم می زنیم سری به کتاب اشراقت بزنی مصادیقی را خواهی یافت از توانایی روح که در امثال شمس بوده و مولانا را بر می انگیخته که مثنوی هفتاد من کاغذش و شمس تبریزی را بنگارد در وصف او
شبنم جان!من مفسر اوشو نیستم.یکی دو جلد کتاب ازش خوندم و بس.این جمله تو اون موقعیت من به کارم اومد شاید به کار کس دیگه ای هم بیاد.این حرف اوشو هم ارتباطی به تلاش کردن،مبارزه کردن برای زندگی زحمت کشیدن نداره...قبول؟
ReplyDeleteباید پستی بنویسیم در باب کلمات قصاری که بیشتر گمراه کننده اند تا هادی.. من اصلا این جمله ی اشو رو نمی پسندم..
ReplyDeleteدر ادامه شبنم جان!خیلی وقتا ما یه چیزی رو می خوایم ولی واقعن اون خواستمون اگر محقق بشه جز درد و رنج چیزی برامون نداره...من جای تو باشم یه ذره محتاط تر به این بخش زندگی نگاه می کنم...به اینکه اگر هر خواستنی بشه توانستن ما خوشحال و خوشبختیم
ReplyDeleteچرا نمی پسندی عرفان؟مطمئنی معنای درستش رو گرفتی؟
ReplyDeleteاوشو داره می گه یه وقتایی باید از دایره امنتون خارج شین،بخاطر ترس فقدان فرصت تجربه رو از خودتون نگیرین...این به نظرت درست نیست؟
ReplyDeleteمنم این جمله ی اشو رو نمی پسندم هر چند که تو رو راحت کرده باشه زمانی.
ReplyDeleteدر واقع به رها کردن که فکر می کنم تر برم می داره...
این یه جور تبلیغ برای تسلیم تقدیر شدنه.برداشت من از این جمله اینه که نباید برای نگه داشتن چیز هایی که دوستشون داریم تلاش کنیم و آدم دلش می گیره خب
تر= ترس
ReplyDeleteنه کتایون جان!اوشو اصلن اینو نمیگه.اصلن قضیه تلاش نکردن نیست،برعکس اوشو داره میگه از تلاش کردن نترسین.از بیرون اومدن از دایره امنتون نترسین.این که خودش پر از تلاشه
ReplyDeleteآقا رضای قاری زاده! شما شماره حسابو اعلام بکن ، من اولین نفرم که دنگمو میدم ، میگی نه، ببین!
ReplyDeleteوایچهجملهمعرکهایگرچهمناز مالکبودنومالمن!!!
ReplyDeleteیعنی وای چه جمله با حالی گرچه من با مالکیت و مال من مخالفم و چون مطمئنم منظور اوشو این نیست، کلی خوشمان اومد و من هم جواب چند سوال مهم اخیرم را پیدا کردم و البته به تلاشم ادامه خواهم داد.
وایچهجملهمعرکهایگرچهمناز مالکبودنومالمن!!!
ReplyDeleteیعنی وای چه جمله با حالی گرچه من با مالکیت و مال من مخالفم و چون مطمئنم منظور اوشو این نیست، کلی خوشمان اومد و من هم جواب چند سوال مهم اخیرم را پیدا کردم و البته به تلاشم ادامه خواهم داد.
راستش من فکر میکنم این جمله رو یه جور دیگه هم میشه برداشت کرد ، اینکه پذیرش پیدا کنیم به آنچه که واقعن هست و نتیجهش رو هم بپذیریم، البته نه پذیرشی از روی انفعال. چنین پذیرشی کار هرکسی نیست و خیلی خرد میخواد و آگاهی تا بهش برسیم!
ReplyDeleteاون برداشت دایره ی امن هم درسته ، به تعبیری!
تجربه به کم ثابت کرده وقتی کسی رو دوست داری نمی تونی بهش نگی که دوستش داری... ولی می تونی بذاری بری... و اون شرایط خاص خودش رو بطلبه... و رفتن تنها به دلیل دوست نداشتن نیست... من پیشنهادم به دوست ناشناخته امون اینه که ببینه مشکل از دوست نداشتنه که معشوق میخواد بره...یا از جای دیگه... گاهی از دوست داشتن زیاد حتی مجبور میشی بری
ReplyDeleteسلام:
ReplyDeleteچه خوب نوشته ای. آنچه من هم نیاز دارم همینه:رها کردن...
جواب من همینه!!
توی سفره من اشک هم فراوان سرو میشه...
ممنونم