آزاده راست می گوید.دست و پاهایم را زده ام،بلند بلند فکر کرده ام،غرغر فرموده ام و...حالا وقت کمی ساکت بودن است و در سکوت خود را تماشا کردن...خودمان را تماشا می کنیم!
پی نوشت:احساس می کنم خسته ام...احساس می کنم احتیاج به کمی تفریح دارم و شیطنت...احساس می کنم دلم خبر های خوب می خواهد...دلم دوباره قیمه می خواهد و زرشک پلو...دلم معجزه های کوچک می خواهد
خودت رو خوب ببین و باز با امیری غیر سیاست پیشه جلوی خودت قد علم کن.
ReplyDeleteیه آلبالو پلو هم سفارش بده به والده مکرم
ReplyDeleteتو همه این احساسات پی نوشتت من هم شریکم.
ReplyDeleteکتی جان قیمه پلو من و تو کجا و اون قیمه پلو کجا
ReplyDeleteامیر جان من گفتم اصلا فکر نکن نگفتم بشین تنهاتنها فکر کن. بعدشم یه پیشنهاد دارم بیا من آستین بزنم بالا زنت بدم تو هم بگرد یه شوهرخوب واسه من پیدا کن و یه وبلاگستان رو شاد کن. تو پرانتز دیشب با یکی از شاگردام حرف می زدم. حرفم که تموم شد به مامان گفتم این بچه خیلی دختر ماهیه، مامان خانمت یهو برگشته میگه انقدر خوب هست که بگیریمیش برای امیر؟ منم گفتم آره بگیریمش برا امیر. خلاصه بگیر بگیره
ReplyDeleteآزاده جان مامان کم بود تو هم اضافه شدی؟حتمن فدا نوبت مهندس توکلیه آس رو کنه...
ReplyDelete