Thursday, November 27, 2008

مه در اتاق

از تو تنها حلقه ای طلایی و/از من/نانی که به خانه آورده ام پیداست


مه در اتاقمان بیشتر شده


بار ها به اشتباه/لب هایم را بر دیوار گذاشته ام/بوسه های هدر رفته/آواز آن قناری غمگین است/که در بزرگراه می خواند/یا عطر موهای توست/در شب های سرماخوردگی


مه در اتاقمان/بیشتر شده


پرتقالی که پوست می کنی/انگشت های من است/و از آبی که می خورم/صدای گریه می اید/مه بیشتر شده/و روزهایمان قایم باشکی است در تاریکی:


من در اتاق پنهان می شوم/تو چشم میگذاری و /به خواب می روی


گروس عبدالملکیان/سطرها در تاریکی جا عوض می کنند

4 comments:

  1. "مستور در حجابهای سیاه
    او می اندیشد: جهان چه تنگ است ودل چه فراخ."

    ReplyDelete
  2. نانوشته های دلم هنوز در نوک قلم جا مانده است...

    ReplyDelete
  3. اینجارو بخون!!!لطفا!
    http://sayeeeeee.blogfa.com/post-89.aspx
    ...
    http://sayeeeeee.blogfa.com/post-78.aspx
    این پست رو حتما حتما جالبه!

    ReplyDelete
  4. رها جان مساله دلدادگی خیلی پیچیده تر از اینه که بشه با یه طبقه بندیه یا همراه موقت یا همراه دایم طبقه بندیش کرد...می دونی یه ماجراهایی در برابر شرح با کلمات مقاومت می کنن.اصلن حوزه وقوعشون به منطق ربطی نداره که بشه با کلمه وصفشون کرد...ته ته ماجرا فقط می دونم هیچ حکم کلی برای روابط عاطفی وجود نداره که نداره

    ReplyDelete