از تو تنها حلقه ای طلایی و/از من/نانی که به خانه آورده ام پیداست
مه در اتاقمان بیشتر شده
بار ها به اشتباه/لب هایم را بر دیوار گذاشته ام/بوسه های هدر رفته/آواز آن قناری غمگین است/که در بزرگراه می خواند/یا عطر موهای توست/در شب های سرماخوردگی
مه در اتاقمان/بیشتر شده
پرتقالی که پوست می کنی/انگشت های من است/و از آبی که می خورم/صدای گریه می اید/مه بیشتر شده/و روزهایمان قایم باشکی است در تاریکی:
من در اتاق پنهان می شوم/تو چشم میگذاری و /به خواب می روی
گروس عبدالملکیان/سطرها در تاریکی جا عوض می کنند
"مستور در حجابهای سیاه
ReplyDeleteاو می اندیشد: جهان چه تنگ است ودل چه فراخ."
نانوشته های دلم هنوز در نوک قلم جا مانده است...
ReplyDeleteاینجارو بخون!!!لطفا!
ReplyDeletehttp://sayeeeeee.blogfa.com/post-89.aspx
...
http://sayeeeeee.blogfa.com/post-78.aspx
این پست رو حتما حتما جالبه!
رها جان مساله دلدادگی خیلی پیچیده تر از اینه که بشه با یه طبقه بندیه یا همراه موقت یا همراه دایم طبقه بندیش کرد...می دونی یه ماجراهایی در برابر شرح با کلمات مقاومت می کنن.اصلن حوزه وقوعشون به منطق ربطی نداره که بشه با کلمه وصفشون کرد...ته ته ماجرا فقط می دونم هیچ حکم کلی برای روابط عاطفی وجود نداره که نداره
ReplyDelete