از وقتی که یادم می آید چاق بودم و از وقتی که یادم می آید بابت این قضیه غصه می خوردم.هیچ کس شاید قدر خودم نداند که من تا چه حد رنج کشیدم ازین ماجرا.از همان بچگی که نمیشد پا به پای بقیه بچه ها دوید توی خیابان،یا وقتی هر کس از راه می رسید یکجور دستم می انداخت یا...کمی بزرگتر که شدم و جنس مخالف مهم شد برایم قضیه خفن تر به نظر می رسید.من پیش خودم رسمن به این نتیجه رسیده بودم که هیچ دختری، پسر چاقی مثل من را دوست نخواهد داشت.این عقیده انقدر قوی بود که فکر کنم رفتم ناخوداگاه همسری انتخاب کردم که درستی تئوریم را به من اثبات کند و ایشان هم به نحو احسن طوری که دیگر بهتر از آن ممکن نبود این مهم را به انجام رساند-خدا اجرش دهد-از آن رابطه که آمدم بیرون مطمئن بودم هیچ جذابیت مردانه ای برای هیچ مونثی ندارم که ندارم و الفاتحه!
اما دو سه رابطه خوب بعد آن جدایی، اندک اندک اعتماد به نفسم را به من برگرداند.لااقل کسی توی این دوسه رابطه قطر شکمم را توی چشمم فرو نکرد و انگار من برای نخستین بار در همه زندگیم قانع شدم که«نه بابا من مرد جذابیم برای زن ها».خوب البته من هم در این سال ها توانستم با کسب رکورد هفده میلیون بار رژیم گرفتن شرایط جسمیم را از چاق به دارای اضافه وزن تغییر دهم و کم کم ماجرا داشت از شکل یک بحران همیشگی برایم از ذهنم خارج می شد،کما اینکه در این اواخر زر می زدم که من خودم را دوست دارم و و این دوست داشتن شامل شکل و شمایل ملوکانه مان هم بود.این همه در فشانی کردم تا تازه برسم سر اصل مطلب.دیشب این پست سرمه در مورد مردان چاق و طبقات چربی و اینها را خواندم و اصلن واویلا!اولین واکنشم خشم کور بود«چشمتون رو باز کنین از همون اول اگردنبال الن دلونین خوب».بعد کمی آرام شدم گفتم «خوب بابا جان امیر!تو چرا قاطی کردی؟کس دیگری دارد برای رابطه شخصیش مانیفست صادر می کند تو چرا خون جلوی چشمت را گرفته؟»
می دانستم چرا خون جلوی چشمم را گرفته.کسی نادانسته انگشتش را کرده بود توی نقطه ضعفی که دردم آورده،فکر می کردم این ماجرا برایم حل شده و فکر می کردم الان همین امیرحسینی که هست را دوست دارم.اما دیشب نشان داد ماجرا بیخ دار تر از این حرفهاست.من نه تنها این مشکل را حل نکردم که به شدت به قضاوت دیگران گرفتارم هنوز تا آنجا که نوشته کسی که هیچ ارتباطی با من ندارد و قضاوتش تهدیدم نمی کند می تواند از من یک بشکه باروت بسازد.این نوشته به دنیا آمد برای تشکر از سرمه،که یادم انداخت ژست مضحک «من خودم را دوست دارم» نگیرم و یادم انداخت که زخم هایی هستند در روح من که هنوز خون چکانند و برخلاف تصورم بهبودی حاصل نکرده اند...مرسی از تو سرمه بانو برای یاداوری این نکته!
چاقی و اینها هیچ کدام مهم نبود این دوست نداشتنه خودم این که فقط ژستشو میام ! دلم برای خودم میسوزه که این همه دوسش ندارم واقعن !
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteدوست دارم باهاتون تبادل لينك داشته باشم
اگه خواستين بهم خبر بدين
مرسي
چاق بودن یک آدم واسه من فقط مهربون بودن رو مجسم میکنه....هیچ ارتباطی بین چاقی و جذابیت مردانه پیدا نمی کنم(تازه به نظرم چاق بودن زیباتر از لاغری زیاد است
ReplyDeleteبا کتاییون جون موافقم با خودت هم داداش خان جان همش تصوره.,به نظرم اضافه وزن به چند قسمت تقسیم میشه.,یکم تپل,تپل,خیلی تپل بعد تازه وارد مرحله چاقی میشه.,ببین چه قدر آدم باید زحمت بکشه که چاق باشه.,
ReplyDeleteمنم با این کامنت پایینی که بی نام و نشونه موافقم
ReplyDeleteجان برار!
ReplyDeleteهمه آن چه گفتی را درک می کنم. اما بگذار یک تصویر بیرونی از سمت ما و آن هایی که در این خانواده می شناسی و دیدنت برایت بگویم. از نظر ما و آن ها تو یک فرد خوش قد و قامت و خوش تیپی. برای نشانه می توانم به آخرین باری که من، شکیلا و خانواده اش را دیدی اشاره کنم. که بعد از رفتنت همگی هم عقیده بودند که ماشاالله (خودش تشدید گذاشت ها) چه خوش تیپ تر و سرحال تر است از آن زمان ها. حالا این که خودت چگونه خود را می سنجی و چگونه می بینی را من نمی توانم کاری کنم. این به خود خود خودت مربوط می شود.
همچنین یاد یه خاطره ای در این باره افتادم.
ReplyDeleteیادم میاد چند روز از رفتن ما به آلمان نمی گذشت که با اولین دوستمون که یه خانم 35 ساله آلمانی بود رفته بودیم بیرون. شکیلا ازش خواست که عکس (به قول معروف) پارتنرش رو نشون ما بده. اون آقا تقریباَ چاق بود اما شکیلا نخواست که به روش بیاره و بهش گفت چه پسر خوش تیپی. اونم نه گذاشت و نه برداشت گفت که نه اون خوش تیپ نیست اما خیلی باهوشه!
منظورم همونی است که تو اکثر کامنت های اون پست سرمه بانو دیده می شه. بله ظاهر مهمه اما چیزهای مهم تر از اون هم هست. البته مسلماَ ربط به جهان بینی افراد داره.
خوب این درست که تو دیگه چاق نیستی و بااون قد دراز فقط یه کم تپلی و این هم درست که نباید یک کم تپل هم باشی ولی من به شکل خودخواهانهای از رژیم گرفتن تو افسردگی میگیرم. آخه همچین آدم با عشق واست غذا درست میکنه و همهاش منتظره تو بیای اونطوری باحال همه شو بخوری که خیلی کیف میده. من مرد چاق دوست ندارم ولی از اون بیشتر از مردی بدم میاد که غذا نمیخوره با غذا حال نمیکنه . به نظرم همچین مردی هیچی نمیفهمه. این هم مانیفست من.
ReplyDeleteاصلن خیلی جاها این جمله " من خودم را دوست دارم " رو به زبون میاریم بدون اینکه واقعن این طوری باشه و در حالی که خودمون می دونیم که چقدر ژست مضحکی گرفتیم!
ReplyDeleteسلام دوست عزیز وی خیلی قشنگی داری بهت تبریک میگم یه سری هم به وبم بزن ونظرت رو دربارش بگو
ReplyDeleteموفق باشی
روح مکرر ندیده بودیم که دیدیم
ReplyDeleteآقا مثل اينكه داره تصويب مي شه تو بستني نسكافه اي كاله غرق بشيم!
ReplyDeleteديروز خيريه بهنام دهش پور نبودي؟؟؟تا الان حالم از ديدن غذا بد مي شه انقدر كه خوردم..جات خيلي خالي بود!
گفتینی ها رو دوستان گفتند... و من الان فقط می تونم بگم اون امیری که من دیدم کلی هم خوشتیپ بود!
ReplyDeleteکی گفته تپلی بده..اتفاقا به بعضی ها خیلی هم میاد
ReplyDeleteدیدن زخم ها درد داره.چه خوب که ادم اینجوری بهشون نگاه کنه
دقیقا میخواستم مثل کتایون جان بگم مگه شما چاق هستی؟!
ReplyDeleteپناه بر خدا . مگه شما چاقی ؟؟؟؟ از دید من نیستی باور کن . مجبورم برم منظور خودم رو از چاق توضیح بدم.
ReplyDeleteصد البته منظور من محدود به شرایطی بود که دو طرف بر سر این مساله توافق قبلی ندارند . مثلا این دسته آدمهایی که ناگهان بعد ازدواج دوبرابر می شوند.تاکیدم هم درواقع نه روی چاقی که روی بی توجهی به نکاتی از این دست بود . احتمالا نتوانستم منظورم را درست بیان کنم.
ReplyDeleteسلام خواستم بگم اگه نگران چاقی تان هستید من دکتر کرمانی را توصیه می کنم بهم سر بزنین خوشحال میشم
ReplyDeleteکتایون دقیقن مساله یک تصویر ذهنیه و متاسفانه ما آدم ها هم با تصاویر ذهنیمون خودمون رو قضاوت می کنیم...باهات جدن موافقم که تصویر بیرونی ماجرا خیلی ربطی به چاقی نداره...نوشتم که یه زخم کهنست
ReplyDeleteفقط خودت رو عشقه و اون مرامت.
ReplyDelete