دارم فکر می کنم ما وبلاگ نویس ها مثل رابینسون کروزوئیم.پرت شده ایم به جزیره ای و داریم تنهایی را مزه مزه می کنیم...همه این نوشتن ها و بالا و پایین پریدن ها تلاش نافرجام رابینسون دلتنگ است که دارد سعی می کند با قصه پردازی برای جمعه، خاکستری لحظاتش را رنگارنگ کند...به همین سادگی!
سلام
ReplyDeleteیک زحمتی براتون داشتم:
لطفا به وبلاگ من سر بزنید.
یک نظرخواهی در مورد مطلب جديدم.
یک نظرخواهی متفاوت.
راستي وبلاگ خوبي داري همين جوري ادامش بده
این روزا حالم خیلی خرابِ تنهاییه ارباب! و این نوشته ها همچین آتیشم میزنه همچین آتیشم می زنه .. حتی وقتی به همین سادگی باشه
ReplyDeleteحالا نمیشه رابینسون کروزوئه های این مرز و بوم با یک صبح جمعه خوشمزه خاکستری ها رو رنگارنگ کنن...بخدا ثواب داره به همین سادگی :دی
ReplyDeleteخیلی نامید کننده بود امیر خان.
ReplyDeleteنکته جالبی که باعث میشه دست از نوشتن بر نداریم اینه که هر لحظه احساس میکنیم اونی که میخوایم در یک قدمی ماست ولی وقتی به دستش میاریم میبینیم اینم نیست و میگیم احتمالا اونیه که در یک قدم اون ور تره.
بله! شما کاملن درست فکر می کنید. میایم اینجا که یادمون بره چه قدر تنهایم و فقط خودمون می دونیم که این چه قدر یعنی چه قدر!
ReplyDeleteو شاید بعضی وقت ها تنها تر از رابینسون...
ReplyDeleteرحمت الله...اینجا اتوپیاست! هر کسی آرمانش رو میسازه...
ReplyDeleteیه پیشنهاد! میای گردون رو راه بندازیم؟ یا علی رو بگی باهاتیم دوباره
پیشنهاد آقای دیوانه خیلی چیز خوبی بود ارباب!
ReplyDelete'hهی وقتا هم تو همون جیزیه یک اتیشی روشن می کنیم تا دودش همسایه بغلی ببینه و بفهمه که ما هنوز زنده ایم .
ReplyDeleteگاهی وقتا هم شبا تا صبح طبل می زنیم و نمی ذاریم همسایه هامون بخوابن .
با کومبا ، با کومبا ...
برای اون قسمت باکومبا روی من حساب کن دوست جانم
ReplyDeleteصحیح است صحیح است
ReplyDeleteرالینسون کروزو؟ اینجوری ندیده بودمش... راست میگی!
ReplyDeleteراست میگی
ReplyDeleteکاش به همین سادگی بود...ولی میدونی حداقل اش بر عکس رابینسون اگه حالت بد شه اندازه انگشت های دست هستن که دلشون برات بلرزه!!!
ReplyDelete