هر شب یک مقاله از مقالات شمس را می خوانم.لذتش غریب است.خیلی جاها معنا را نمی فهمم ولی نمی دانید ریتم کلمات چه می کند با آدم.به سماع وادارتان می کند شمس تبریزی با واژه هایش...مقالات شمس که تمام شد می روم سراغ سهروردی بعد اگر عمری بود نوبت عشقی است که گذاشته ام زیر سرم این چند وقت و هی نوازشش کرده ام تا لایقش شوم.تا بزرگ شوم به اندازه جرات لمسش.می روم سراغ شهرزاد قصه گو،سراغ هزار و یکشب و خودم هم نمی دانم کی از بستر شهرزاد بر می خیزم.یکبار قرار است بخوانم برای دل خودم.یکبار قرار است بخوانم برای دل بقیه،برای کشف اسطوره هایی که فکر می کنم خیلی بیشتر از اسطوره های غرب روایت از جان گمگشته شرقی مردم این ملک کند . دلم می خواهد یونگ را قاضی کنم برای تفسیر شرقی هزار و یکشب و این کار به نظرم عمر گذاشتن می خواهد که قصدم این است که بگذارم،غم نان اگر بگذارد.
پی نوشت:در هزار و یکشب نخواندن من تا امروز غیر همه این حرف ها رازی هست که الان دلم می خواهد برایتان بگویم.نمی دانم چرا ولی فکر می کنم هزار و یکشب را باید یک صدای زنانه بخواند برایم.روح شهرزاد دلم می خواهد متجلی شود در زنی که عاشقش باشم و عاشقم باشد و عشق کند از اینکه شب ها بنشینیم کنار هم و آرام آرام برایم هزار و یکشب بخواند...می دانم که روزی زنی که عاشقش باشم برایم هزار و یکشب می خواند،می دانم!
اوووول
ReplyDeleteچه پی نوشت عشقولانه ای بود...
ReplyDeleteخوب .من که فکر می کنم هیچ کتابی و پیدا نمی کنم که دلم بخواد یه صدای مردانه بخوندش!!!!
امید که چنین شود
ReplyDeleteاون غم نان اگر بگذارد را که خوندم درد مشترک شاملو وسط این هزار و یک شب بازی نشست تو سینه ام امیر
ReplyDeleteوای چه پست رومانتیک گوگولی بود. جای همه زنهای دنیا دلم خواست که همه مردهای دنیا چنین آرزویی داشتن و وقتی شهرزاد رویاها براشون قصه خوند و قصه گو شد، همچنان حضشو ببرن و قدر بدونن...
ReplyDeleteضمنا بابت پست "شرح حال" خیلی ممنون. راستش خیلی کنجکاو بودم ببینم از کلاس این بار چی گرفتی که اون شب زودی بعد کلاس مطلب نوشتی و اظهار کردی بابتش.
ReplyDeleteحقیقت زیبایی بود آن پاراگرافت و منم مثل همیشه از حرفات درس گرفتم
امیر جان یه پیشنهاد دوستانه. دوست من خیلی انتظار نکش. انتظار از ما یه آدم میسازه که گاهی خیالاتی میشه و فکر میکنه پیداش کرده... اما این فقط یه خیاله... انتظار سخته خیلی سخت...
ReplyDeleteهزار یک شب هم از آن کتاب هایی است که باید گذاشت دقیقا پیش از مرگ خواندشان. از آنهایی که خواندنشان را باید هی عقب انداخت.
ReplyDeleteمن هم فکر می کنم هزار و یک شب را نباید خواند, باید شنید.
کاش زنی, شهرزادی, پیدا شود و هزار و یک شب را به فارسی برای فارسی زبانان بخواند. همین سایت کتاب های راوی شاید بتوانند بهش فکر کنند. یا یک انتشارات درست و حسابی.
کتاب فارسی اش را هیچ وقت نداشته ام. این شد که فرانسه اش صوتی خریدم. شاهکار است, شاهکار. حتی روی نت هم دویست-سیصد شب اش در دسترس است. نه زنی که می خواند کم از شهرزاد دارد نه زبان فرانسه اش کم از فارسی. همان قدری که باید عالی است همه چیزش.
I hope
ReplyDeleteاميدوارم 1001شب زندگيت توامان شود با صداي زني كه دوستش داري.
ReplyDelete