Friday, November 7, 2008

و اما عشق

دیشب پرسیدی از من که به نظرت عشق یعنی چه و من مثل بز نگاهت کردم و عین خر ماندم در گل-باغ وحشی بود برای خودش احوالاتم تاواریش!قبلش برایت از حسرت گفتم و بعدش برایت از اینکه عشق انگار تعریف ندارد،تمام این تئوری پردازی های روانشناسی و سایر علوم ضاله هم به آدم نمی گویند چرا  عاشق این آدم خاص می شوی...از دیشب دارم با خودم فکر می کنم عشق یعنی چه و فکر کنم کائنات جوابم را داد.یادت هست که گفتم هر بار واضح و روشن پرسیدم جوابم را گذاشتند کف دستم؟می خواهی بفهمی عشق یعنی چه برو Besieged برتولوچی را ببین.عشق یعنی همین.حالا شرط می بندم همه دنیا هم جمع شوند نمی توانند برای این جنون مقدس،این اندوه عزیز،حسرت مدام،تنهایی پرهیاهو و این لذت دردناک تعریفی بدهند.هر وقت که شد عشقی را تعریف کنی همان جا فاتحه اش را بخوان.عشق تعریفش خودش است و مابقی همه وصف است و توصیف،نه تعریف.باشد که همه عمرمان در افسونش غوطه ور باشیم که در پی کشف این راز رفتن تلف کردن عمر است بس

5 comments:

  1. چه خوب توصیف می کنی...
    دلت همیشه شاد

    ReplyDelete
  2. همیشه چقدر خوب از عشق میگی.
    انگار همه ی حرفایی که خیلی ها(مث من) اصلن بلد نیستن چطور باید بگن رو تو می نویسی

    ReplyDelete
  3. عاشق زخمیست

    که زخمه ی معشوق

    می خراشدش

    به ساز ِ عشق

    می بینی که سازم کوک نیست؟
    ...

    ReplyDelete
  4. سارا و پاییزNovember 7, 2008 at 4:55 PM

    من به تمامی تمامی تمامی معنی این پستت را می فهمم...میدانی که...

    ReplyDelete
  5. راست میگی تعریف نشده است

    ReplyDelete