Monday, November 3, 2008

آخرین باری که برایت می نویسم

داشتم کاغذ هایم را مرتب می کردم بین شان بر خوردم به برنامه انتخاب واحدت و غصه ام شد.بعد رسیدیم به انتقال شماره ها و شماره تلفنت در دفترچه قدیم بعد لیست کتاب هایی که یکبار قرار بود از انقلاب برایت بگیرم بعد...یعنی روزم تمامن به یاد تو گذشت.دیگر زجر نمی کشم از این خاطرات.دیگر نوشته اول کتاب مستطاب آشپزی یا آتش بدون دود اشکم را در نمی آورد.امروز بالاخره جرات کردم آن پیراهن هاکوپیان نشان را هم پوشیدم...دوران زجر تمام شده انگار و دوران غم شروع...این غم هم می گذرد،می دانم که می گذرد و تهش فقط خاطره ای می ماند از بهترین رابطه ای که در تمام زندگیم تجربه کردم...می ماند یک لبخند همانطور که انگار می خواستی.امشب هم با یادت سر می کنم و فردا صبح دل می کنم از تو،اگر این دل بی پیر عصیانگر بگذارد

13 comments:

  1. معلومه که راه زندگی رو خوب یاد گرفتی در این سال سی! معلومه که با همه نا ملایمات زندگیت رو زندگی می کنی رفیق!

    ReplyDelete
  2. به! انگار اول شدم.

    ReplyDelete
  3. حالت رو خوب میفهمم...

    ReplyDelete
  4. آقای دیوانهNovember 3, 2008 at 12:22 PM

    رفتنی رفتنيست.....دير يا زود....خاطره ای در ذهن می ماند يا شايد هم داغی بر دل! اما رفتنی، رفتنيست....با خواندن مرو ای دوست و نرو باز هم رفتنی رفتنيست!....دست ها را به علامت تسليم بالا می برم...... دست و پا زدن بيش از اين فايده ای ندارد! تقلای بيهوده، بيهوده است!.... رفتنی رفتنيست! ...... و ماندني، ماندنی! با همه ترديد و دوگانگی ها ماندنی ماندنيست!.......اگر دلبستگی باشد.......ماندنی ماندنيست!.....

    ReplyDelete
  5. عاشقی در خون خود غلتیدن است///زیر شمشیر غمش رقصیدن است

    ReplyDelete
  6. به قول همه دوستان و خودت و بی هیچ قضاوتی و نصیحتی فقط می تونم بگم حتما صلاحی در این امر بوده. چیزی که حتی شاید حالا حالاها هیچکدوم ندونید و نفهمید. گاهی وقتی سختیهای وحشتناکی که نفس بر ه و از اشک لبریزم می کنه را طی میکنم بعدها و حتی خیلی سال بعد می بینم عجب حکمت درخشانی در قطع آن قضیه نهفته بوده!

    ReplyDelete
  7. عاطفه جان!یاد گرفتیم کاستی ها و شعف هامون رو به خرج تقدیر و مصلحت به سلامتی دل هم بریم بالا...تقدیر مال وقتی نیست که انگشت توی چشم خودت می کنی

    ReplyDelete
  8. عاطفه جان!یاد گرفتیم کاستی ها وضعفهامون رو به خرج تقدیر و مصلحت به سلامتی دل هم بریم بالا...تقدیر مال وقتی نیست که انگشت توی چشم خودت می کنی

    ReplyDelete
  9. اين دل لعنتيه زبون نفهم مگه مي فهمه كه اين كاغذ ها اين نامه ها فقط يه چيز يه واسه گذشته نه يه چيزي واسه زجر دادن و اشك در آوردن...

    ReplyDelete
  10. رضا قاری زادهNovember 4, 2008 at 2:38 AM

    دلم پیشته امیر

    ReplyDelete
  11. این دوران زجر به غم لعنتی نمی گذرد که نمی گذرد گاهی ...

    ReplyDelete
  12. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    ReplyDelete
  13. کاش بار آخری وجود داشته باشد...باور نمیکنم...خاطره شدن ممکن باشد....برای من که نشد...زمان چیزی را برایم عوض نکرد تنها بر نتهایی ام افزود....

    ReplyDelete