به بهانه این پست آرایه:
می نشینی پای غصه خوردن،همه ماجرا یک طرف آن بار های آخر یک طرف:آخرین دیدار،آخرین تماس آخرین لبخند و هزار آخرین لعنتی دیگر...می دانید زندگی احتمالن خوشایند تر می شد اگر به آدم یاداوری می کردند که این آخرین بار است،آن وقت شاید حسرت خیلی چیز ها این طور قلمبه توی دل آدم جمع نمی شد که نمی شد.هی می گردی دور خودت و مدام بازجویی می کنی خودت را:«اگر صبوری می کردی بهتر نبود؟اگر گردن کلفتی می کردی و زیر بار نمی رفتی چه؟اگر...»توی این حال آدم رسمن میشود سرگردان اگر
فک میکنم این چیزی که نوشتی تنها اشاره ای بود به اون موضوعی که تو ذهنت و داره آزارت میده....
ReplyDeleteخیلی سخته تمام توصیفاتت از احوالت دقیقا حال و روز من است کاش عشق را زبان گفتن بود ولی من همچنان دارم پافشاری می کنم برام دعا کن تا موفق شم
ReplyDeleteتو هم کوتاه نیا آدم برای چیزهای ارزشمند زندگیش حق داره که مبارزه کنه
راست می گی والله امیر جان.
ReplyDeleteراستی نظرت برای این پستم مهمه
اما گاهی وقتا اگهبدونی اخرین باره باز هم نمیشه کاری کرد...
ReplyDeleteزیاد فرقی نداره...
از اين آخرين ها متنفرم.از هرچي آخرين متنفرم.....
ReplyDeleteدر پی هر آخرینی اولینی نهفتست!
ReplyDeletetahamole akharin vaghti midani akharin ast divane konandast ... man ke tarjih midaham nadanam.
ReplyDeleteراست ميگي...اگر اين اگرها نبود....
ReplyDeleteممنونم...نوشته ي قشنگي بود براي خاطر اين بهانه ...
بدتر قضیه اینه که اون دیدار برای حداحافظی باشه...آخرین اشک...آخرین نگاه...آخرین بوسه... آخرین قطره اشکی که به سر انگشتم خیس شد... آخرین آغوش...اه!ارباب!این آخرین ها هیچ وقت تمومی نداره...
ReplyDelete"اگر" بی اگر آقا جان! انگار که اگر اون کارهایی که میگفتی رو انجام میدادی بازم همین اتفاق میافتاد...به الان فکر کن که آنچه نباید میشده اتفاق افتاده؛ میدونم سخته، خیلی هم سخته..ولی مگر چاره ی دیگه ای هم داریم؟؟
ReplyDeleteلعنت به آخرین ها؟!
ReplyDelete