Tuesday, November 25, 2008

ای توبه ام شکسته

می دانم قرار بود نوشته های اینجا دیگر مخاطبش تو نباشی اما فکر کنم لازم است یک حرفهایی همچین آشکار و علنی گفته شود نه در خفا و خصوصی!


من هیچ خشمی نسبت به تو ندارم.به هیچ وجه فکر نمی کنم تو تنها مقصر این شرایط پیش آمده هستی،هزار بار گفتم باز برای بار هزار و یکم که به حق انسانی تو برای نه گفتن و نخواستن حالا به هر دلیلی احترام می گذارم و تو خودت می دانی رابطه ما همان اندازه که عشق داشت همیشه پر بود از احترام متقابل...اقرار می کنم برایت کودکی درون من است که از اینکه ببیند تو ماتم گرفته ای خوشحال می شود اما این بخاطر حس انتقام نیست فقط به این دلیل است که اینطوری کودک آزرده من متقاعد می شود واقعن برای تو مهم بوده و و دلش خوش می شود اما من و کودکم هر دو از این مرحله گذر کرده ایم.حالا اگر واقعن می خواهی کاری برای من انجام دهی،اگر به هر دلیل ناموجهی فکر می کنی مدیونی و از این دست حرف ها لطفن خیلی زود و خیلی قاطع برگرد به زندگی...آدم زنده همیشه باید زندگی کند.باش بنویس بخوان و سرت را بگیر بالا


این ماجرا اگر طلبکاری داشته باشد باید فقط و فقط من باشم که به خدا نیستم.هیچ کس دیگر و هیچ آشنای مشترک دیگری هم قطعن محق نیست بنشیند بر صندلی قاضی یا دادستان یا هر چه...بعید می دانم اصلن کسی هم چنین قصدی داشته باشد.فکر کنم راحت تر باشم اگر فکر کنم شادی و داری زندگی می کنی با همه بالا و پایین هایش که واقعن از ته دل هیچ وقت جز شادی نخواسته ام برای تو...بلند شو،کمک بگیر از هر وسیله ای که می توانی برای بلند شدن و همان باش که باید...همین!

No comments:

Post a Comment