صبح توی بانک داشتم با خودم فکر می کردم دوم هر ماه باید قسط قرض الحسنه را بدهم و هشتم قسط ماشین را و هفدهم اجاره خانه را و بیست و نهم قسط آن وام کذایی بر باد داده را و...فکر کردم من چه همش توی بانک و مشغول قسط دادنم،منی که همیشه از قرض و قسط فراری بودم و باز با خودم فکر کردم «بورژوای دو زاری شدی رفتی پی کارت امیر جان» و یکهو به سرم زد دفترچه قسط ها را همین جا پاره پاره کنم و همچین به سبک فیلم های بالیوود با حرکت اسلوموشن بریزم بر سر کارمند بانک و خانه را آتش بزنم و اسلحه بخرم و سوار بر لانگ جان بزنم به کوه و کمر و نبرد علیه سرمایه داری و بدین سان جاودانه شوم...همین طور داشتم فکر می کردم که دیدم کارمند بانک صدایم می کند«آقا بقیه پولتو نگرفتی».دقیقن وقتش همان لحظه بود که بلند فریاد بزنم «من دیگه به این پولا احتیاج ندارم...مرگ بر کاپیتالیسم»اما ور عاقل ذهنم فرمود بابا جان!به کوه و کمر زدن هم این روز ها کم خرج نیست برای خودش ها فلذا مثل بز رفته،بقیه پول را گرفته و حتی تشکر نمودم...اینه!
پی نوشت سانچویی:ارباب!می گم چطوره یکی دیگه رو پیدا کنیم که بزنه به کوه و کمر بعد تو ماجراهاشو بنویسی که بدین وسیله هر دو تون در تاریخ جاودانه بشین ها؟هم جای یه نفر ،دو نفر جاودانه شدن، هم حق التحریر می گیری راحت تر قسطاتو می دی...از من گفتن!
من اعلام امادگی میکنم که بزنم کوه و کمر.پول خوبی از نوشتن سرگذشتم گیرت میاد.باور کن!
ReplyDeleteدر مورد سانچو كه شك نكن بورژوازي شده
ReplyDeleteاحسنت بر سانچوی باهشو
ReplyDeleteفکرکنم اونی که می زنه به کوه و کمر منم....کم کم خودت و آماده کن که بنویسیش!
ReplyDelete