اسباب کشیدیم.یعنی یک چیزی می گویم یک چیزی می شنوید ها.ارزیابیم از حجم کار و توان خودم اشتباه بود،در واقع افتضاح بود از این رو وقتی غیور مردان عرصه حمل و نقل رسیدند ما هنوز وسط های کار بودیم و بماند چنان همه چیز ریخت بهم که حتی مثلن پرده ها را یادمان رفت باز کنیم یا شامپویمان را برداریم یا برس مستراح شوی مان را و اصلن من بی برس مستراح شوی احساس ناامن روانی می کنم...حالا اینجا نشسته ام بی برس،بی پرده،بی شامپو و از میان انبوه جعبه ها و کیسه های زباله-زرد،سیاه،سبز - دارم اولین پست وبلاگ خود را از مکان جدید صادر می فرمایم.تلخ مثل عسل تمامن در عصر آن خانه نوشته می شد.فکر کنید چند روز دیگر باید برایش ۴ سالگی بگیریم.وبلاگ و صاب وبلاگ هر دو از آن خانه کلی خاطره دارند...از هر گوشه اش اما وقتش بود که برویم و رفتیم!
خونه نو مبارک
ReplyDeleteامید که روزهای شاد و پر از خاطره های شیرین را در آن سپری کنی دوست جان.
منم امروز یوسف آباد بودم. در چه فاصله ای از پارک بودی یعنی؟...
ReplyDelete. مبارک باشد. روز های خوب در انتظارت باشند...
می دونی چند وقت بود هیچ وبلاگی نخونده بودم؟ خیلی! الان اومدم کلی وبلاگت برام جذابیت داره. کلی حس رفع دلتنگی و امنیت می کنم.
ReplyDeleteخسته ی اسباب کشی نباشی ارباب... ایشالا که تو خونه ی جدید یخ بند دلت خوش باشه...
ReplyDeleteیه چیزی بنویس ارباب. خسته شدم از خواندن این پست تکراری.
ReplyDeleteدل خوش امیر جان خسته کوفته خودم.
ReplyDeleteخونه ی نو مبارک ایشالله تو همین خونه زن و بچه دار بشی و از تنهایی در بیای.
ReplyDelete