می دانستم آخرش چه می شود،می دانستم همه آن حرف ها در مورد دو تن کتاب بالای سر و موشهایی که دارند می جوندشان رد گم کردن نویسنده است.می دانستم چه می شود ولی باز موقع خواندن چند خط آخر شوکه شدم...این شاید بزرگترین هنر بهومیل هرابال بود
هر خط کتاب نفست را بند می آورد،به فکر فرو میبردت،غصه دارت می کرد و...غریب کتابی بود تنهایی پر هیاهو
اینکه آخر داستان را حدس بزنی ولی باز بخونیش اعجاز قلم نویسنده است
ReplyDeleteاونجاش که با دختره هی هم مسیر میشدن بعد دختر میاد باش شب رو میمونه
ReplyDeleteاونجاش که یک عمر کاغذ باتله میکنه
وقتی ابجو میخوره
نه همه جاش همه جاش این بزرگترین عشق زندگی ام هانتای خودم ا ز اونا که هیچ خوشم نمیاد بقیه هم دوسش داشته باشن چه تو دلم براش تنگ شده :(
تا رسمن صاحب پیدا نکرده اینجا، اول!!
ReplyDeleteآخ اون قبلیه من بودم. شرمنده
ReplyDeleteواقعا خواندنی است .
ReplyDeleteغریب بود و چسبید
ReplyDelete