Saturday, January 24, 2009

در آستانه

آستانه می دانی یعنی چه؟چیزی تمام شده،از وضعیتی خارج شدی اما هنوز چیزی نساختی و وارد شرایط جدید نشدی.فکر کن از اتاقی به اتاق دیگر می روی و همان زیر چارچوب در می ایستی،اینطوری از اتاق قبلی آمده ای بیرون و هنوز وارد اتاق جدید نشده ای... چند وقتی هست که دارم فضای آستانه را مزه مزه می کنم:فضایی سرشار از دوگانگی،بیم و امید،غم و شادی،راه رفتن در مه.این تغییر مکان هم حس حضورم در آستانه را تشدید کرده،آمده ای بیرون از جایی و هنوز جاگیر نشدی در فضای جدید،آستانه در آستانه!


پی نوشت:خیلی غرم می آید،خدا به شما صبر بدهد!

7 comments:

  1. الله مع الصابرین !

    ReplyDelete
  2. بايد استاد و فرود آمد
    بر آستان دري كه كوبه ندارد...

    ReplyDelete
  3. در روایت است که غر مثل مرگ است صبرش زودتر از خودش می آید پس راحت باش ارباب

    ReplyDelete
  4. بابا = باب

    ReplyDelete
  5. آستانه مثل برزخ میمونه،‌گیج و گنگ میکنه آدمو و اصولن هم وزنه ی منفیش بیشتره،برای من که اینطوریه...ولی بهرحال وقتی قدم در راه سفر میذاریم باید ازین آستانه عبور کنیم، چاره ای نیست!

    ReplyDelete
  6. من در آستانه ام ، از جای  قبلی ام می روم

    می روم تا آن هنگام  که به توانم عاشقش باشم . (این را تنها اینجا گفتم چون شما بودید که یک جواب خیلی خوب در پست هایتان برای من داشتید و حالا هم من در آستانه ام ، می  خواهم بروم از جای قبلی ام ، اما شجاعت جای جدید را هم ندارم ، مانده در آستانه)

    موفق باشید

    ReplyDelete
  7. در آستانه...فكر كنم من هميشه در آستانه باشم!

    ReplyDelete