آستانه می دانی یعنی چه؟چیزی تمام شده،از وضعیتی خارج شدی اما هنوز چیزی نساختی و وارد شرایط جدید نشدی.فکر کن از اتاقی به اتاق دیگر می روی و همان زیر چارچوب در می ایستی،اینطوری از اتاق قبلی آمده ای بیرون و هنوز وارد اتاق جدید نشده ای... چند وقتی هست که دارم فضای آستانه را مزه مزه می کنم:فضایی سرشار از دوگانگی،بیم و امید،غم و شادی،راه رفتن در مه.این تغییر مکان هم حس حضورم در آستانه را تشدید کرده،آمده ای بیرون از جایی و هنوز جاگیر نشدی در فضای جدید،آستانه در آستانه!
پی نوشت:خیلی غرم می آید،خدا به شما صبر بدهد!
الله مع الصابرین !
ReplyDeleteبايد استاد و فرود آمد
ReplyDeleteبر آستان دري كه كوبه ندارد...
در روایت است که غر مثل مرگ است صبرش زودتر از خودش می آید پس راحت باش ارباب
ReplyDeleteبابا = باب
ReplyDeleteآستانه مثل برزخ میمونه،گیج و گنگ میکنه آدمو و اصولن هم وزنه ی منفیش بیشتره،برای من که اینطوریه...ولی بهرحال وقتی قدم در راه سفر میذاریم باید ازین آستانه عبور کنیم، چاره ای نیست!
ReplyDeleteمن در آستانه ام ، از جای قبلی ام می روم
ReplyDeleteمی روم تا آن هنگام که به توانم عاشقش باشم . (این را تنها اینجا گفتم چون شما بودید که یک جواب خیلی خوب در پست هایتان برای من داشتید و حالا هم من در آستانه ام ، می خواهم بروم از جای قبلی ام ، اما شجاعت جای جدید را هم ندارم ، مانده در آستانه)
موفق باشید
در آستانه...فكر كنم من هميشه در آستانه باشم!
ReplyDelete