نشسته روبرویت و خیره شده به پسرک کوچولوی میز بغلی.دیگر فهمیده ام بچه کوچک که می بیند چشمانش جوری برق می زنند که دلم ضعف می رود برای اینکه یک روزی وقتی مرا نگاه می کند همین برق توی نگاهش باشد.بهش می گویم «به چی نگاه می کنی؟»برمی گردد سمت من و صدای درونی غر می زند«داشتم نیمرخش رو تماشا می کردم».اشاره می کند به پسرک.به شوخی می گویم «به من توجه کن نه به اون و الا حسودی می کنم».مخاطب درون می فرماید«به شوخی؟».جوابش را نمی دهم،حواسم به توست که چشم هایت حالا به من است و می بینم که حرفم را جدی گرفته ای.چشم هایت مرا جدی گرفته اند،برای اولین بار این جدیت را می بینم.بعد همان لحظه که غرق چشم های تو ام به زنجیره ای از اولین ها فکر می کنم:به اولین بار که با هم فیلم ببینیم،به اولین باری که برایم شعر بخوانی،اولین بار که اشکت را پاک کنم،اولین بار که دستم را بگیری...و هیجان می خزد زیر پوستم:هیجان عزیز کشف لحظه به لحظه تو،کشف اینکه تو چطور می خندی؟چطور عاشق می شوی؟چطور هدیه می گیری؟چطور...چه چطور های عزیزی دارم برای درک و حس می کنم چه روز های عزیزی دارم در پیش رو،روزهای ...
نکن بابا. داغون کردی ما رو با حسرتامون
ReplyDeleteچه حس خوبی دارم الان.،.،.،
ReplyDeleteروزهایتان پر از عشق، پر از تازگی...
ReplyDeleteچه نیشی ازم باز شد موقع خوندن این پستت.روزات قشنگ دوست عزیز!
ReplyDeleteروزهای .... ( بی دلیل و بی اختیار دنبال لینکی برای ادامه مطلب می گردم ، اما تمام شده ... درست مثله یه خواب شیرین که تموم میشه و می میره باعث مسخره ی موبایل ! (
ReplyDeleteپس که اینطور ها ها ها
ReplyDeleteاین یکی رو میشد بلند بلند خوند و لذت برد از خط به خطش...
ReplyDeleteسلام امیر عزیز
ReplyDeleteخیلی برات خوشحالم . مطمئنم روزهای خوبی در انتظارت هست . پر از عاشقی .
منم با آزاده موافقم ها ها ها
ReplyDeleteچه خوب که این همه احساس از مردی نمایان میشه...
ReplyDeleteاون پایینی من بودم، هیجانزده شدم یادم رفت اسممو بنویسم!
ReplyDeleteایول ثابت قدم بودنت !!! یعنی بازم داری عاشق میشی ؟؟؟
ReplyDeleteحسهای زیبایی است. توان عاشق شدن رو هر کسی نداره. از لخظه لحظه اش لذت ببر
ReplyDelete