از آن معدود مواردی است که می خواهیم برویم ولایت مان و ولایت رفتن مان نمی آید یعنی کلن جل الخالق...دلم همین تهران، تنهایی و غصه بازی و فیلم بازی و اینها می خواهد اما الان نرفتن چند تا آدم عزیز دیگر را چنان غصه دار می کند که با یک محاسبه ساده هزینه-فایده ترجیح بدهم به کودک درون بگویم بابا جان می رویم آنجا یواشکی غصه می خوریم و کتاب می خوانیم اینها...به خدا!
غرض وصف غصه نبود که...می خواستم عرض کنم یک چند روزی حواستان به وبلاگستان باشد،هی بیایید به اینجا سر بزنید که بازدید کننده هایش تنزل نکنند و بدانید و آگاه باشید که هر چند از روزی ۴ تا پست نوشتن خبری نیست اما روزی یکی را به سبیل شاه عباس قول می دهم بنویسم
پی نوشت:سرکار خانم نون که یک تنه روزی صد بازدید اینجا را با شخم زدن آرشیو موجب می شوید،باعث مزید امتنان خواهد بود اگر حد فاصل پست هفتصد و خرده ای که تا حالا خوانده اید و پست هزار و دویست و خرده ای فعلی را با تقسیم کار مناسب ظرف این چند روز سامان دهی فرموده و بازدید نمایید
خوش بگذره به خودت و نی نی درونت :)
ReplyDeleteچشم براه بازگشت غیورانه ی جناب امیرانه از آغوش گرم مادرانه هستیم!
ReplyDeleteدلتنگتان میشویم برارجان.
ReplyDeleteآقا ولایت خوش بگذرد!
ReplyDeleteسلام عزیزکم ‘ من اون خانوم نونی که می گفتی نیستم شاید به گرد پاشم نرسم‘ ولی به چشم میام ...
ReplyDeleteارباب دقیقا روز عاشورای حسینی متولد گردیده اند! 18 دی
ReplyDeleteامیر آقای محترم غذاهای چرب و چیلی خوشمزه ی مازندرانی دوران عاشورا تاسوا نوش جونت.
ReplyDeleteجهت اطلاع دوستان عرض شود تولد خان داداش ما 19 دی ماه است.
ReplyDelete