آزاده برای پست دغدغه کامنت خصوصی گذاشته:«بعدشم نمیدونم دلم میخواد یک بار درموردش بنویسی من ببینم بقیه چیمی گن بقیه خانمها مثلا. زنی که باید باشد تو خیلی رومانتیک و دور به نظر میاد. احساس میکنم توقع عاطفی تو خیلی زیاده، این درست که تو هم به همون اندازه محبت میکنی اما همین محبت بی اندازه تو باعث می شه آدم بترسه از خودش بودن و هی بخواد جا بشه تو زنی باید باشد تو. واقعا برام سواله دلم میخواد بدونم نسوان خواننده وبلاگت چقدر حاضرند این زن باشند چقدر دوست دارند همچین زنی باشند. احساس میکنم شاید من خیلی پرتم. تو زن زندگیت رو یه تصویر قشنگ میکنی که انگار تو تابلو نشسته این زنی که تو تصویر میکنی نمیتونه مسئول نیمی از زندگی باشه اون ظریفتر و شاهزاده خانم و به قول خودت پرنسس تر از این حرفهاست»ازش اجازه گرفتم که کامنت رو پابلیش کنم و راجع بهش حرف بزنیم.جالبه برام که من شبیه همین واکنش رو از دو سه دوست دیگه هم گرفتم.برگشتم پست های زنی باید باشد رو یکبار دیگه خوندم ببینم واقعن من توقع خاصی رو مطرح کردم توی این نوشته ها؟دیدم نه.جدی بروید بخوانید.گفتم من را تر و خشک کند،یا سرویس خاصی به من بدهد یا شکل و شمایل خاصی داشته باشد یا گر و گر قربان صدقه ام برود یا...؟حتی یادم می اید آن باری که نوشتم «زنی که بشود وقتی حواسش نیست موهایش را بو کشید آنقدری که روحت بوی تنش را بگیرد»،کتایون عزیز برایم کامنت گذاشت«... با این تصورات به استقبال یک زن رفتن شاید درست نباشد و مثلن شاید موهایش همیشه بوی خوشی ندهد...» و من همان موقع با خودم فکر کردم مگر من گفتم به شرطی موهایش را بو می کشم که مثلن بوی عطر شانل بدهد؟
ببین آزاده،این پست های زنی باید باشد از اون نوشته هاییه که من تقریبن کمترین نقش رو تو نوشته شدنش دارم.خودشون میان،هر وقت دلم بخواد نمی تونم همچین چیزی بنویسم،یکی دو بار سعی کردم ولی مصنوعی و مضحک شد و از خیرش گذشتم.شاید یک جور تجلی آنیمای من باشه،شاید دارم ناخوداگاه،انرژی آنیمام رو تخلیه می کنم...اما چیزی رو که می دونم اینه:اصلن قرار نیست زن زندگی من بیاد خودش رو در تصویر این قاب پست های زنی باید باشد حبس کنه یا سعی کنه تو این تصویر بگنجه،منم که وقتی عاشق می شم خود به خود این حس رو پیدا می کنم. زن زندگی من برای اینکه ملکه قلب من باشه احتیاج نداره حتمن شکوه و جلال یک ملکه رو داشته باشه،این یک اتفاق درونیه که خود به خود رخ می ده و اتفاقن فکر می کنم الان خیلی خوب بلدم عاشق چیزی بشم که هست نه چیزی که باید باشه.بیشتر توضیح می دم:تو فرافکنی عاشقانه آدما یک تصویر درونی رو روی یک فرد بیرونی منعکس می کنن و بعد هی می خوان آدم بیرونی رو بیارن در قاب محدود تصویر درونی که این میشه مشکل اما من یاد گرفتم یک فرد بیرونی رو تبدیل به یک تصویر عاشقانه درونی کنم بدون اینکه براش زندان بسازم،اینو به تجربه و با قاطعیت می تونم در مورد خودم ادعا کنم
حالا بیا بیشتر در مورد اون تصویر زن رمانتیک شاهزاده خانمی که نمی تونه شریک نیمی از زندگی باشه حرف بزنیم.سوال بزرگ: چرا نمیشه یه آدم به وقتش خیلی رمانتیک باشه و به موقعش خیلی واقع بین و محکم؟چرا ما یا یه تصویر قاطع خشن داریم یا یه تصویر نرمالوی عاطفی؟می دونی که همه ما ترکیبی از انرژی های زنانه و مردانه ایم.به نظرت نمی شه ما توی بخش مردانه جهان با انرژی مردانه بریم جلو و در بخش زنانه با انرژی زنانه؟مثال می زنم برات.من کارم فورش تجهیزاته،پشت این میز که همین الان نشستم من یه ادم کمی تا اندکی قالتاقم:یه وقتایی خالی می بندم،یه وقتایی گرون تر می فروشم،یه وقتایی ارزون تر می خرم و...این میز همچین رفتار هرمسی رو می طلبه،قبول؟اما تو لااقل می دونی که من هیچ وقت این صفت رو تو حریم دوستانه یا حریم عاطفیم نمیارم.دوستانم که منو بیرون از وبلاگ می شناسن فکر کنم بتونن ادعای منو تایید کنند.اینجا من برای درآمد بیشتر به کمی شیطنت محتاجم ولی وقتی با دوستانم هستم همین شیطنت به نظرم اسمش دیگه نارفیقیه.حالا بیا همینو بسط بده به جهان عاطفی زنانه و جهان منطقی مردانه.من فکر کنم بلد باشم به وقتش تحلیل کنم،برنامه ریزی کنم،دعوا کنم تا کارم اون بیرون پیش بره و بیام توی محیط خونه ام و عاشق باشم و رمانتیک باشم و ابراز احساسات کنم تا زنانگیم هم زندگی بشه.اگر من تونستم همچین کاری برای خودم انجام بدم،مطمئنم هر ادم دیگه ای روی زمین هم می تونه همچین کاری بکنه.یعنی حتمن زنی هست جایی که بلد باشه در جهان کار،رو پای خودش بایسته،مسوول زندگیش باشه و به وقتش بجنگه اما توی حریم امن دو نفرمون عاشق باشه،عاشقانه باشه،زنانه باشه...اگر این تصویر غریبه نظر میاد فقط و فقط برای اینه که ما همش یادمون میره اگر مردیم، زنی درون خودمون داریم و اگر زنیم،مردی!
می دونم که طولانی شد.تا شنبه سعی می کنم نوشته دیگه ای اضافه نکنم تا این سر فرصت خونده شه و در موردش حرف زده بشه
پی نوشت:یه چیز دیگه برات بگم آزاده.می دونی مشکل بزرگ من تو جهان زنانه این نیست که زنانه بازی می کنم،اینه که یادم میره اونجا هم کمی انرژی سخت مردانه با خودم داشته باشم و فقط زنانه نباشم.این مشکل رو توی کار ندارم.در کار من واقعن مردانه بازی می کنم اما همیشه کمی زنانگی چاشنیم هست تا کارم به بی رحمی و غیر انسانی رفتار کردن نکشه اما در محیط عاطفیم،من زیادی زنانه ام و چارش مردانه بودن نیست کمی مردانگی چاشنی زنانه بازی کردن در حریم عاطفیه که دارم یاد می گیرم اینجوری باشم
سلام. این پست و همان پست دغدغه را باز خواندم. تو درست گفته ای که اگز آن پست را درست بخوانیم حرفی غیر عادی و یا چیز خاصی در آن نیست ولی در ادامه خودت آنرا حسی کرده ای. با موضعو بوی خوش موها، زنانه بودنت و مردانگی کار و... بنظرم بحث مهم آنجائی است که می گوئی تو می خواهی نصف زندگی ات را برای کار مشترک بگذاری و بقیه آنرا بتوانی برای خودت به کارهائی بپردازی ( که من فرض می کنم) به آن نصف مشترک نیز قرار نیست خدشه ای وارد کند. درست است این حق توست ولی مشکل جائی پیدا می شود که آنی که تو نصف زندگی ات را با او شریک شده ای می خواهد از تو همه ات را داشته باشد یا 70%، 65%.. نمی دانم. تفاوت در همین اندازه های مسخره است که من اینقدر وقت گذاشتم و او آنقدر می خواهد. ما باید یاد بگیریم که کیل هایمان با هم یکی نیست. جنس که عوض بشود این تفاوت حتی بیشتر هم می شود.
ReplyDeleteنکته دیگر "زنی که باید باشد" بنظر من آن است که تصور یا تصویر کردن آن به غایت به خیال پردازی شبیه است . آنچه در واقع اتفاق می افتد واقعیت زندگی است. تو که اینجا کلا روحی بحث کرده ای و روحیات مد نظرت بوده اند که بسیار بحث و پیش بینی شان سخت است. کلی گشتم تا این دو نوشته را از قدیم ترها پیدا کنم و پیشنهاد می کنم بخوانید و جوابی دهید. حتی در موضوع فیزیکی نمی توان چارچوبی خاص در نظر گرفت. نه اینکه نشود خیال کرد ولی نمی شود زندگی کرد و واقعیت مخلوط با شرایط متافیزیکی تو را به جائی خارج از خیالاتت خواهد کشاند.
ReplyDeletehttp://shadidan.persianblog.ir/post/2/
http://shadidan.persianblog.ir/post/3/
اصلا بیا از زاویه ی زنانه- مردانه به مسئله نگاه نکنیم. اسمش رو فقط عشقی باید- بگذاریم حالا تو دوست داری اون عشقی باید رو تو قالب یک زن بیابی من تو قالب یک مرد. ولی هر دو به دنبال عشق هستیم. حالا چرا؟ می دونی همه ی ما زیر آفتاب داغ واقعیت بعضی وقت ها تنمون سوخته و تنهایی دلمون رو شکسته ولی رویای یک عاشقانه در کنار معشوق مثه یه شب مهتابی میمونه که درد ها مون رو تسکین میده و آروممون میکنه!
ReplyDeleteبا خوندن این پست های زنی باید باشد من هم مثل ازاده فکر کردم. اما خوب به خودم اجازه ندادم نظرم را بگویم برای اینکه فکر کردم یک نفر دارد احساساتش را به این قشنگی منتشر می کند من هم که از خواندنشان لذت میبرم چه کار دارم که خیلی وقت ها با این واقعیت زشت بیرون فرق دارد. یادم هست قدیم ها هم تقریبا مشابه این پست ها مینوشتی مخاطبت به جای زنی باید باشد بانو بود. یادم هست یک وقت هایی هم یک وقت هایی هم معشوقی که اون وقت ها زاده نشده بود. قبل از اینکه بگویی که دلت میخواهد زنی باشد این مخاطب سازی هایت آدم را به این نتیجه می رساند که تو واقعا وقتی با این مخاطب ها مینویسی شاعر می شوی. غزل می نویسی. خیلی هم خوب است. اما زنی باید باشد این جمله که خوب معلوم است که باید باشد یعنی نیست یعنی باید باشد.
ReplyDeleteیا معشوقی که زاده نشده بود در مورد بانو حرفی نمیزنم چون چیزی نمیدانم اما به گمانم یک جورهایی واقعی بود. میدانی این نبودن این حضور نداشتن این فقدانی که در این پست ها حس می شود ادم را به این نتیجه میرساند نویسنده وقتی دلش چیزی می خواهد که ندارد دارد خیال پردازی می کند که البته به چه قشنگی و شاعرانگی! فکر کنم همه ی ما از پناه بردن به این تصورات لذت میبریم. یک چیز جالبی که در مورد این پست ها برای من اتفاق افتاد این بود که وقتی پست های مربوط به بانو را میخواندم چند سال پیش بیشترلذت میبردم و فکر می کردم چقدر این آدم دارد قشنگ مینویسد از اینکه دلش می خواهد بانویش چی باشد. اما حالا وقتی پست های زنی باید باشد را می خوانم فکر می کنم هنوز هم قشنگ است اما دیگر دارد جادویش را از دست می دهد
ReplyDelete. فکر می کنم برای این است که این زنی که باید باشد همیشه وقتی تو شعر میخوانی هست وقتی کتاب میخواند یا می خوانی هست وقتی خوابیده است حضور دارد برای اینکه زنی که باید باشد از شما قهر هم می کند؟ زنی که باید باشد گریه هم می کند؟ شاید هم بکند؟ اما ما اینجا نمیخوانیم برای همین اینجوری فکر کردیم.یا وقتی می نویسی داری موهایش را بومی کنی معلوم است آدم فکر می کند که انتظار داری بوی خوب داری یعنی نمینویسی این زنی که باید باشد مثلا وقتی خسته از کارش برگشته و با خستگی اش به تولبخند می زند چی؟ یا روزهایی که پرنسست حوصله نداشته باشد چی؟ شما فقط لحظه های شاعرانه را دارید توصیف می کنید.
ReplyDeleteبه نظرم اگرشما و پرنسس از هم دلگیر شده باشید هم توصیفش به اندازه ی همین لحظه های خوشحالی و لبخند باید زیبا باشد. به نظرم ایراد از زنی که باید باشد نیست. چون اینقدر ها غیر واقعی نیست ایراد از موقعیت هایی است که توضیف می شود. شاید ایراد هم نباشد منظورم این است که به نظرم این سوالی که درست شده برمی گردد به فضایی که معمولا دارد توصیف می شود.
ReplyDeleteالان واقعا فکر می کنم دارم درباره ی یک آدم واقعی حرف میزنم احساس می کنم زنی که باید باشد نشسته و به ماها که داریم درباره اش حرف میزنیم با تعجب نگاه می کند شاید هم میخندد.
ببخشید اینهمه طوالانی شد
نوشته ای: "زنی هست جایی که بلد باشه در جهان کار،رو پای خودش بایسته،مسوول زندگیش باشه و به وقتش بجنگه اما توی حریم امن دو نفرمون عاشق باشه،عاشقانه باشه،زنانه باشه..."
ReplyDeleteحرف من روی احترام کلمه ی "عشق" این جمله ست...
علاوه بر اینکه با حرف های کامنت گذار پایینی به شدت موافقم، اضافه می کنم که :
به نظر من تو در زنی باید باشد ها دنبال زنی می گردی که معشوقش تو باشی نه عاشقش.
اما بر عکس من فکر میکنم بیشتر از همه : زنی باید باشد که "تو "
عاشقش باشی... "تو" عاشقش باشی. و عشق، از خودگذشتگی هم می خواهد. صبوری هم می خواهد، چرا که معشوق هم خاطری دارد.
.
آن زنی که باید باشد که عاشقش باشی، هر زنی نیست. او تنها یک نفر است. نمی تواند به قول کامنت گذار پایینی یک روز قبل یک نفر باشد به نام بانو و فردا یک نفر دیگر باشد و پس فردا نفر سومی که هر سه هم عاشق تو باشند. او تنها و تنها یک نفر است
که تو بتوانی آنقدر عاشقش باشی که معشوق "او" باشد. نه زنی که معشوقش "تو" باشی...
تنها در صورت عاشق یودن است که می توان قدر عشق را دانست. و ارزش عشق را دانست و احترام عشق ر
...
ReplyDeleteتنها در صورت عاشق یودن است که می توان قدر عشق را دانست. و ارزش عشق را دانست و احترام عشق را به جا آورد
درمورد چواب به سوال قشنگ ِ آزاده: من خودم به نوبه ی خودم هیچوقت دوست ندارم توی قالب ِ "زنی باید باشد ِ " تو باشم.
ReplyDeleteمن یه زن واقعی ام که گاهی نیمی و گاهی بیشتر ازنیمی از بار زندگی رو به دوش دارم. اما خیلی اوقات افسرده ام. همسرم رو دوست دارم اما خیلی اوقات تلخم. زندگی مو دوست دارم اما حقیقتن گاهی کله م هم بوی قرمه سبزی میده و دلم نمی خواد یکی از راه برسه و کله ی منو بو کنه!
منم فک میکنم توی این پستها فقط لحظه های عاشقانه شاعرانه بیان شده و غیرواقعی نیست.لحظه هایی که از وسط روزمرگیها به قول "نرگس"شکار شده.
ReplyDeleteبدون شک منظور این نبوده که تمام لحظه ها معشوقش بشینه کتاب بخونه.یا هر چیز دیگه.
و دیگه اینکه این چیزا توی زندگی هرکسی اتفاق می افته اما خیلی ها نمیبیننش.یعنی بلد نیستن ببینن.خیلیها زن زندگیشون موهاش بهترین بوها رو هم که بده اصلا نمیفهمن و ساده از کنارش رد میشن.شاید مثلا بگن:چه بوی خوبی.همینقدر! احساس عمیقی رو در درونشون بیدار نمیکنه.شاید چون واقعا عاشق نیستن شایدم چون آدمها با هم فرق میکنن.بعضیها نمیتونن رمانتیک فکر کنن.
من همیشه به زنی باید باشد تو غبطه می خورم. یه زن معمولی در یه لحظه معمولی که لطیف ترین و زیباترین احساسات به سمتش جاری میشه.. تو خوب بلدی عاشق باشی.
ReplyDeleteجالبه..ولی من اصلا موقع خوندن اون پست ها فکر نکردم که چیز زیادی میخواین..دقیقا همین که گفتین از قبل شرط نذاشتین که طرف عطر شنل زده باشه تا برین طرفش..من همینو میخواستم بگم.
ReplyDeleteمگه دل نوشته های آدمی باید در زندگی واقعی آدمی هم رخ بده؟؟؟
ReplyDeleteمن باید بگم 2000 درصد موافق نظرتم امیر جان و نوشته های زنی باید باشدت . ولی این هم واقعیته که خیلی از زن های ما در مرد نه یک شریک عشق و لحظه های زندگی که تنها یک حامی و به عبارتی پدر می خواهند . و این با آن قسمت زنانگی یک مرد عاطفی زیاد سازگار نخواهد بود . و این اول مشکله و شروع تناقض تصویری که هر کس برای خودش ساخته با چیزی که هست .
ReplyDeleteزن ذلیل
ReplyDeleteراستی بروزیم و نظرت را می خواهیم دوست جان
ReplyDeleteشناسایی ضعف ها کار ساده ای نیست و اینکه آدم بداند کجای کارش ممکن است مشکل ساز شود . مردانگی بیشتر پیشنهاد بجایی بود که خود داده اید.
ReplyDeleteبه نظر من
تا زیر یک ثقف زندگی نشود این شاعرانه ها واقع بینانه نمیشوند.
در شرایطی که زن نیمی از مسولیت زندگی را دارد ... نمیدانم وقتی هر دو از کار برگشته اند فضای خانه چگونه است ؟همه از زن انتظار ناز ونوازش دارند ! همسر عاشق پیشه از یکطرف تنور را داغ میکند . بچه ها زر زر میکنند :-) ( البته بد بین نیستم واقع بینانه اش اینست ) .
در این شرایط شاعرانه ها کم رنگ میشود و خستگی مجال نمیدهد. مگر اینکه مشکل معاش اصلا در کار نباشد .
خدمه و... به رتق و فتق امور برسند و ... والله شاعرانه فضای روحی مناسبی را نمییابد . مگر به صبر و صبوری و تحمل متقابل.
میدونی انگار همه چی قر و قاتی شده من که زنم آنیموسی رفتار می کنم و همیشه متهمم که زنانه رفتار نمی کنم و زن نبودن من باعث می شه مرد مقابلم مردونه رفتار نکنه. نمی دونم شاید درسته باشه. و تو متهمی که آنیمایی رفتار می کنی در روابط عاشقانه ات و حالا تصمیم گرفتی کمی قدرت چاشنی این رابطه کنی. شاید من هم باید کمی ملاحت قاتی رابطه ام بکن.
ReplyDeleteمیدونی حتا وقتی داشتم این کتاب عاشقانه های کردی رو میخوندم هم همین حس رو داشتم و همون موقع این سوال اومد تو ذهنم. تو اون شعرها زن زیباست، سرو قد و غنچه لب و نار پستان، میان باریک و سپید و شب چشم. خیلی کیف داره که آدم به چشم یارش انقدر زیبا بیاد اما من نمی تونم نپرسم از خودم بعدش چی؟ همه اش که همین نیست. آیا این مرد بعدش هم می بینه، وقتهایی که انقدر سرم شلوغه که سبیلم از سبیل اون کلفتتر می شه. اون موقع هم دوستم داره؟ اگه آره چرا هیچوقت هیچ مردی از این لحظه ننوشته؟ یا شاید هم من ندیدم که بنویسه.
ReplyDeleteحالا از اون ورش: من عاشق یه مرد هنرمند جینگول می شم بعد ازش توقع دارم پنت هاوس داشته باشه. یا با یه بیزنس من موفق عروسی می کنم و دلم می خواد برام شعر بگه. خلاصه من که قاتی کردم و آخرش باز می رسم به تو که باید هر دو ور ماجرا رو تقویت کنیم در خودمون. چشم. برم زن بودنم رو تقویت کنم.
ReplyDeleteهنوز كامنتها رو نخوندم و توي ورد دارم تايپ مي كنم. خيلي جالبه كه من و تو اين روزها داريم همه اش از انيما مي گيم و حالا غير از پستهاي اخير، توي كامنت داني چند ساعت پيش هم داشتم براي دوستي از اين تعادل انيما و انيموس مي گفتم كه فرقي نداره زن باشيم يا مرد. مهم اينه كه سر جاش از اين موهبتها استفاده كنيم...ولي در پاسخ به آزاده و دوستان، من به عنوان يك انسان(و نه فقط يه زن) بايد بگم اول از همه امير داره خودش مي گه كه با الهامات و احساساتش اون پستها رو نوشته و به قول خودش سعي مي كنه و البته خوش به حالش كه اينو مي گه:
ReplyDelete"اما من یاد گرفتم یک فرد بیرونی رو تبدیل به یک تصویر عاشقانه درونی کنم بدون اینکه براش زندان بسازم،اینو به تجربه و با قاطعیت می تونم در مورد خودم ادعا کنم "
(كه البته گاهي اين تصوير عاشقانه اينقدر غليظ مي شه كه شكل خدايي و مقدس مي گيره و ديگه اصلا دلت نمي آد به بعد ماديش دست هم بزني) و باز البته خدا رو شكر كه امير مي تونه چنين ادعايي داشته باشه و اي ول به او...
. اما اينكه زني مي تونه اونقدر رويايي باشه...جواب اينه كه بله مي تونه. خيلي از مردها هستن كه حتي به زبون هم نمي آرن و يا هنر ادبياتي و يا بيان خوبي ندارن كه بگن ولي همسر و يا عشقشون براشون يه ملكه واقعي با تمام ظرايف زنانه و به وقتش با درك و منطقه، حتي اگه چند اشكالي هم داشته باشه، كه هيچكي بي عيب نيست و براي ما زنها هم پيش اومده كه مردمون يه شواليه ي قلب طلايي مهربون و به وقتش شجاع و مدافع ، با شونه هاي محكمه و ما يه قانون داريم و اون اينه كه هر چيزي به تصور مي آد مي تونه واقعي باشه و باور كنيد هستند آدمهايي كه نزديك به تعادلن و به وقتش همه لطائف زنانگي رو دارن و به وقتش توان درك طرف مقابل را و گاهي نه تنها مي تونن مسئول نيمي از زندگي باشن كه گاهي مسئول همه زندگين و مرد هم همينطور. كه البته هميشه بايد حرائم حفظ بشن و كسي اين وسط به مرزهاي همديگه تجاوز نكنه كه عاقلان همه دانند ...
ReplyDeleteضمنا من آن تكه شاعرانهي بوي مو و روح را دوست داشتم. خيلي قابل حسه به نظر من.
شاید زنی باشه که رول زن بودن رو بازی نکنه و این خود بودنش تو رو عاشق کنه!
ReplyDeleteمنظور از بوی خوب مثل بوی مادر که به بچه ارامش میده نه از نظر خوش بویی ما معنویت رو بیشتر نیاز داریم تو رابطه.
می دونی به موقع ها بی دلیل حرکات یکی به دلت میشینه دست خودت نیست یه رفتار یه بر خورد یه نگاه و و و ..ولی دلیل و برهان نداره که دستور کار یا سفارش بدی خودش باید بدونه چی کجا چطور رخ بده و دل مرد با احساسی رو ببره...
امیر من فکر می کنم این تعادل آنیما و آنیموس و یا به عبارت دقیقتر به موقع به کار گیری هرکدومشون خیلی ایدئالیستیه . نه به معنی این که دست یافتنی نباشه ها ولی به این معنی که حتی شاید خودت نتونی افراد زیادی دور و ورت ژیدا کنی که به چنین دستاوردی رسیده باشند .
ReplyDeleteبه نظر من یه ارزشه که خیلی صبر و تمرین و درک می خواد رسیدن بهش . اما اون بحث قالتاق بودن که همه ی ما یه جورهایی تو کارهامون داریم یه جورهایی خلاف این اخلاق ایدئالیستی می تونه باشه . اینکه ما مجبور باشیم برای درآمد بیشتر بعضی ارزشهای ایدئالیستیمون را ذبح کنیم شاید از لحاظ اگزیستانسالیستی توچیه پذیر باشه و خیلی هم واقعی به نظر بیاد اما با چنین تفکری قطعا عدم توانایی ما در برقراری اون تعادل آنیما و آنیموسی هم توجیه پذیره . بنابر این من فکر می کنم اولین قدم اینه که عیار دو طرف معادله را با یه سنگ محک بسنجیم یا ایدئالیست ایدئالیت یا رئالیست رئالیست .
مردی رو میشناسم که وقتی بلند بلند فکر میکنه تصورش از زن ایده الش یه جورایی مثل توئه.ولی زنهایی رو انتخاب میکنه که گه گاه (نه همیشه)مثل زن ایده الشن.و میبینم که چقدر ذوق میکنه وقتی یه چشمه هایی اینطوری ازشون میبینه.
ReplyDeleteتا اونجایی که پستای زنی باید باشدو خوندم-به نظرم که همشو خوندم-خیلی تصورات دور از واقعیت نیست همشون میتونن لحظه های معمول باشن.فقط خیلی خیلی لطیف بیانش کردی.اونقدر که بخش زنانه ی وجود ادم -به قول خودت بخش-یه جورایی قنج میزنه.
ReplyDeleteنه هیچ چیز عجیب و غریبی نیست توی این نوشته های زنی باید باشد خیلی هم خوب می باشد کاش واقعا هم زنی برای تو باشد و هم مردی برای من که اینهمه عاشقانه ی که ریخته شده توی کلمات و اژه هایمان هدر نرود
ReplyDeleteمدت هاست که میخونمتون اما گاهی کامنت گذاشتن برای بعضی نوشته ها اصلا ارزش نوشترو میاره پایین از نظرم و نوشته های شما همش اینطورین برام ... یه جورایی نمیشه هیچی گفت فقط باید تو سکوت بخونیشون و بخونیشون و هیییییییییی تکرارش کنی ...من از خوندن تک تک اون نوشته های زنی باید شدیدا لذت میبردم ، این حس که توی این دنیا که همه چیش قاطی شده هنوز یکی هست با این حس ها ، هنوز یه جای دنیا یکی همه حس هاشو قبول داره و مینویستشون خیلی لذت بخشه و این که مردی هست که حس های زنونش رو باور داره و بهشون اهمیت میده بی نظیره !
ReplyDeleteاینکه میگین : " حتمن زنی هست جایی که بلد باشه در جهان کار،رو پای خودش بایسته،مسوول زندگیش باشه و به وقتش بجنگه اما توی حریم امن دو نفرش عاشق باشه،عاشقانه باشه،زنانه باشه " و اینکه ماها یادمون رفته " اگر مردیم، زنی درون خودمون داریم و اگر زنیم،مردی" !
واقعا همینطوره ! ماها تو دنیای امروز خیلی چیزا یادمون رفته متاسفانه ولی این دلیل عدم وجودش نیست... از خوندن خط خط نوشته هاتون لذت میبرم ... همیشه تو همه مراحل زندگی موفق باشید
وقتی آدم عاشق باشه همیشه عاشقه. وقت و بی وقت اما و اگر هم نداره .
ReplyDeleteکتایون!حوزه دل رو منطقی بررسی کردن فقط سردرگمی میاره...لطفن دقت کن من در مورد حوزه دل حرف می زنم و نه تصمیماتی که بر مبنای حوزه دل گرفته می شه...به این تفکیک جهان بیرونی و درونی دقت کنیم
ReplyDeleteراستی کتایون!چرا فکر می کنی وقتی سرت بوی قرمه سبزی میده انقدر دوست داشتنی نیستی که کسی موهاتو بو بکشه؟
ReplyDeleteوکلی کیف دارد کتایون که آدم خواهرانی مثل تو و آزاده در این دنیا داشته باشد...به خدا
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteمن هم مدتهاست که وبلاگ شمارو میخونم و لذت می برم و می روم. اما بعنوان یک زن دلم خواست بگم شما در واقع هیچ توقع خاصی ندارید. به نظر من امروزه بیشتر زنان ما دارای چنین خصوصیاتی هستن و یا دست کم اینهارو بالقوه در خلقتشون دارن متاسفانه مردهای ما هستن که کمتر مثل شما "رفتار" می کنن. شاید دیده ها و شنیده های شما درباب غصب حریم خصوصی و یا توقع واگذاری آن به همسر(که البته کابوس مردانی از نوع شماست) بیشتر شامل حال مردهایی بشه که به اندازه کافی به همسرشون "توجه" ندارن. وجود این همه احساس و زیبایی در شما قابل تقدیره. اما قصه عشق از دیگر قصه ها سواست. که آمدنیست و نه آموختنی. اوست که تکلیف شما را روشن می کند شما هیچ احاطه ای به آن ندارید وقتی که سر برسد.
براتون آرزوی خشنودی و رضایت می کنم.
با احترام
سلام
ReplyDeleteچند روزي بيشتر نيست كه با وبلاگتون آشنا شدم ولي اين قدر از قلم شيرينتون لذت بردم كه از هفته ي پيش تا به امروز فكر مي كنم تقريبا نصف نوشته هاتون رو خوندم!!!
خوندم و لذت بردم...
از جمله قسمت هايي كه خيلي خيلي لذت بردم همين پست هاي "زني بايد باشد" بود.
اينكه شما مي تونيد اين قدر عاشقانه عمل كنيد و يا حتي فكر كنيد و بنويسيد خيلي ارزشمنده...
من كه شخصا هيچ مشكلي با اين پست ها نداشتم و راستشو بخواييد تعجب مي كنم وقتي ميبينم افرادي بودن كه نتونستن با اين نوشته ها ارتباط برقرار كنن!
به نظر من اين نوشته ها و تصويري كه از زن رويايي تون ارائه مي كرد اصلا تصاوير غير واقعي و عجيب و دور از دسترسي نبود،اون زن هيچ وقت هيچ كار خاصي نمي كرد و يا انتظار عجيبي ازش نداشتيد!
من اين طور از نوشته هاتون برداشت كردم كه شما فقط مي خوايد اون باشه،تنها انتظارتون ازش اينه كه حضور داشته باشه،همين!!!
باشه تا مردش اين همه احساسات ناب رو كه مشخصه برخواسته از دله بهش ببخشه...
من فكر مي كنم قهرمان اين قصه اون زن نيست،كه اون مرده!
مردي كه مي تونه اين همه عاشق باشه و چنين احساسات عميقي داشته باشه...