Tuesday, January 13, 2009

دغدغه

حکایتی است در فیه مافیه اگر اشتباه نکنم که می گوید درویشی بر در خانه مرد متمولی رفت و خواهان صدقه شد.بعد از کلی درخواست تکه نان خشکیده کوچکی صدقه گرفت.درویش با عصایش شروع به کوبیدن و خراب کردن سر در مجلل خانه مرد کرد و چون با اعتراض او روبرو شد گفت«یا در به اندازه نان کن،یا نان به اندازه در»


همچنان دارم به حرف های دیشب مان فکر می کنم.آنجایی که گفتم برایم این خلوت امن چند ساعته شبانه که می نشینم به کتاب خواندن، نوشتن، فیلم دیدن انقدر مهم است که نمی خواهم با درگیر کار بیش از این و پول در آوردن بیشتر خرابش کنم و شنیدم که بالاخره زندگی ساده ای هم که تعریف می کنی خانه می خواهد امنیت می خواهد و...


فکر کردم و هنوز دارم فکر می کنم-اصلن همین چند خط نوشته خودشان بلند بلند فکر کردن است-که نکند ماجرای من هم شبیه همان حکایت درویش فیه مافیه است.نکند دارم باز خیال بافی می کنم و اصلن زندگی مشترکی نباشد که بشود هم عشق معرکه زنی را دریافت کرد و هم آن حریم ساده زیستی را که لازمه دیدن و نوشتن و فکر کردن است حفظ کرد...نمی دانم ولی فکر نکنم اگر یک روزی برای مثلن خریدن خانه یا کار هایی از این دست مجبور شوم به آب و آتش بزنم و آن امنیت ذهنی حالایم بر باد برود،آدم خوشحالی باشم و اگر آدم خوشحالی نباشم چطور می شود یک رابطه شاد دو نفره داشته باشم؟اینها سوال های جدی و مهمی هستند که شاید بد نباشد بیشتر به انها فکر کنم.


پی نوشت ١:یعنی جدن زنی نیست که من را مسوول امنیت خودش،مسوول خانه خریدن برای زندگی مشترکمان و...نداند؟یعنی زنی پیدا نمی شود که توقعش از من به اندازه نیمی از یک زندگی مشترک باشد؟من نمی دانم چرا ناامید از یافتنش نیستم پس؟


پی نوشت ٢:من از آنهایی نیستم که زندگی راحت را بد بدانم یا به دنبال ریاضت کشی باشم.از ریسک هم فراری نیستم.همین حالا فکر کنم مجموع پرداختی هایم بابت وام و قسط و اجاره خانه حدود نهصد هزار تومانی در ماه باشد اما این دیگر حد اعلای ریسک پذیری من است و بیشتر از این امنیت ذهنیم را بهم می ریزد.برای شفاف تر شدن مسوولیت پذیری من در دنیای مادی تا آنجاست که ماشینی زیر پایم باشد،پول به اندازه حوایج اولیه در جیبم و سقفی بالای سرم،حالا ماشینش روآ بود یا بی ام و هیچ فرقی بحالم ندارد،سفر خارج نرفتن،اثاثیه لوکس

25 comments:

  1. سلام امير عزيز
    مطمئنم زني خواهد بود .

    ReplyDelete
  2. چه پست عجیبی نوشتی امیر . مرا یاد اشارات بینامتنی رضا انداخت .این دغدغه ی خیلی از جوان های امروزیست.وگرنه زن که الا ماشاا.. به وفور است یکی از دیگری ترگل و ورگل تر .
    "مشکلی نیست که آسان نشود /مرد باید که هراسان نشود"

    ReplyDelete
  3. اصلا ناامید نباش. من که پیدا کردم اون زنی رو که توصیف کردی. تو هم حتما پیدا می کنی. ریسک پذیری هم به اندازه کافی داری. حتما موفق می شی.
    وبلاگ قشنگی هم داری.

    ReplyDelete
  4. اینها یه یاد آوری بود دیگه نه؟؟؟؟

    ReplyDelete
  5. نه اصلن امروز تو از دنده چپ بلند شدی!!!!

    ReplyDelete
  6. تو یه کتاب خوندم:برای هر عرضه کالایی هست!
    من به این معتقدم.
    به من زیاد الارم می دن که هی ازدواج کن اونی که تو میخوای پیدا نمیشه و از این حرفا!
    ولی من معتقدم اونی که من میخوام دقیقا ادمی مث من رو می خواد و مث من در جستجوست!
    شمام مطمئن باش همینه!
    یعنی برات امیدوارم!
    وامید داشته باش چون هیش کی نمی دونه فردا چه خبره!
    یهو دیدی اوضاع مالی و عاطفیه همه خوب شد.
    هرچند می دونم که این زیادی خوش بینانه است.
    اما خب نمیشه گف غیر ممکنه!

    ReplyDelete
  7. یک: به نظر من درویش ها اصولن نباید بروند در ٍ خانه ی توانگر ها !حتی اگر این را در زمان فیه مافیه نفهمیده بودند، باید تا به حال دیگر فهمیده باشند. بهتر است دراویش در حلقه ی دیگر دراویش بنشینند و نان خشک ها را با هم قسمت کنند و بی منت بخورند. اینطوری هم برای خودشان بهتر است هم برای سر در منزل توانگر که چه بسا چند سال بعد جزو میراث فرهنگی ممکن بود حساب شود!‌

    ReplyDelete
  8. از آن خلوت امن چند ساعته  تا می توانی لذت ببر. و به  این حرف ِخیام نازنین فکر کن که می گوید
    :

    " آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی،
    معذوری اگر در طلبش می کوشی
    باقی همه رایگان نیارزد هشــــــدار
    تا عمر  ِ گــــرانمایه به آن نفروشی
    .
    که البته امنیتی که تو می گویی هم همین است

    ReplyDelete
  9. سوم اینکه توی یادم بماند که ها نوشته بودم:
    :
    یادم بماند که
    به دنبال راه باشم
    نه همراه!
    ...
    تو راه خودت را برو. توی فکر همراه نباش. و در راه است که ممکن است همراه هم یافت شود.

    ReplyDelete
  10. دختر فروردینJanuary 13, 2009 at 11:13 AM

    چی بگم آخه حرفات هم درسته هم منطقی ولی تو این سیستم جواب نمیده

    ReplyDelete
  11. نه خب واسه ی چی ناامید باشی...؟زنی پیدا میشود که...

    ReplyDelete
  12. به نظر من این زنی که دنبالش می گردی پیدا می شود اما مهم آن است که بعد از چند سال پارامترهایش تغییر نکند و این مهمتر از آن است که پیداشود.

    ReplyDelete
  13. کتی جان این چیزی که گفتی من گوشواره می‌کنم می‌اندازم گوشم.

    ReplyDelete
  14. درود و سلام
    من الان جایی هستم که دسترسی به فیه مافیه ندارم اما اگر اشتباه نکنم متنی دارد با عنوان  یا درباره این موضوع: " هر خوبی محبوب نیست اما محبوب همواره خوب است. اگر خوانده اید پیشنهادمی کنم دوباره بخوانیدش. صفحه 180  تا 189 را هم نگاهی دوباره بیندازید. صفحه درست خاطرم نیست.
    حال که به آن داستان می اندیشید به این ها هم بیندیشید .
    در ضمن خود داستان مولانا و شمس بیان حال شماست. مگر می شود جست و نیافت . اگرچه گاهی گمان می کنیم در حال جست و جوییم حال آنکه در رکود و سکوتیم و گاهی که به قول دوستی نشسته ایم در حرکت هستیم. اگرچه نمی شود به چنین موضوع مهمی فکر نکرد .اما اگر ذهن و جان آزاد باشد و رها خود او  شما را راهبر خواهد بود. به قول فروغ فرخ زاد : "نهایت تمامی نیروها پیوستن است". دوست داشتید سری هم به خانه کوچک من بزنید: "دیگری"

    ReplyDelete
  15. دوست عزیز مطمئن باش که همچین زنی پیدا می شه . فقط باید احتمال تغییرش رو در سالهای بعد داد که دیگه نه را پیش هست نه راه پس. تو سنین بالاتر از 25 سال شاید بهتر بشه پیدا کرد و احتمال تغییر فاحش در سنین بالاتر خوب کمتره.  شاد باشی و همیشه باشی.

    ReplyDelete
  16. در حدیث است : آن که ماهی نهصد هزار تومان قسط دهد لاجرم ماهی دو میلیونی درآمدش است لذا .... بابا مایههههههه داااار

    ReplyDelete
  17. آقا منم می خواستم همین که نظر بازی گفت و بگم از سیبیل جنابعالی ترسیدم!!!

    ReplyDelete
  18. این پستت به اندازه خود زندگی واقعی بود.
    واقعی ِ واقعی

    ReplyDelete
  19. من سبیل ندارم لیلی جان...به خدا!

    ReplyDelete
  20. خیلی واضح می نویسی ادم خسته نمیشه از خواندنش...اگه وقت داشتی به وبلاگ من سر بزن.

    ReplyDelete
  21. سلام امیر جان نظرت را در وبلاگ سیدو خواندم ... روشنگری قبول ... روشنفکری دیگه بسه ... سیدو متن منو میگفت... حال داشتی و دوست داشتی بخون نظرتو بگو... ارادت

    ReplyDelete
  22. اقا اون پاراگراف اخر رو که خوندم فقط دلم خواست که بنویسم "شما کلن خیلی ماهیااااااا"
    در ضمن "یافت می شود" به گمانم

    ReplyDelete
  23. چون نمی خوای بیشتر از این تلاش کنی بهترین راه رو انتخاب کردی وقتی یکی رو می خوای که با شرایط تو کنار بیاد باید تو هم با شرایط اون کنار بیای...برای شروع عالی هستی ولی نه برای ایستادن در این شرایط...

    ReplyDelete
  24. باید بشود که "یافت میشود"!

    ReplyDelete
  25. خواننده وبلاگ شماJanuary 18, 2009 at 3:51 AM

    من هم فکر می کنم و بلکه مطمئنم که پیدا میشه اما این مهم است که او در طول زمان در این زمینه همان گونه بماند و شما نیز هم. چون انسان و نسیان از یک ریشه اند و فراموشی خاصیت آدمی است..

    ReplyDelete