Saturday, January 10, 2009

قصه

نوشته نمی شد...دیروز بی تاب بودم و نمی دانستم با خودم چکار کنم.یاد ناهید افتادم که می گفت عواطفی را که نمی شود ابراز کرد صرف کار خلاقه کنید تا کمترین صدمه را به خود و دیگران بزنید.هی فکر کردیم خلاقیت از کجا بیاوریم در این سر سیاه زمستانی.یادم افتاد ایده فیلم نامه ای داشتم که گذاشته بودم برای وقت فراغتی تا انجام شود و دیدم روز مبادا حتمن می چربد بر وقت فراغت


شروع کردم به نوشتن و موثر بود. چنان که سر بلند کردم دیدم ساعت یک است و وقت خواب...اما نتیجه کار چیزی نبود که راضیم کند،چیزی نشد که دوست داشته باشم.جواب نمی داد.قصه رکاب نمی داد به من.قصه نوشتی تا بحال؟زنده است برای خودش،نمی گذارد تو برایش تعیین تکلیف کنی.از یک جایی به بعد نمی دانی تویی که داری قصه می نویسی یا قصه است که دارد آن عمیق ترین لایه های ناخوداگاه تو را روایت می کند.نمی خواست که ان طور نوشته شود و تمام دیشب هر وقت که چشم باز می کردم ذهنم را می دیدم که دارد کندو کاو می کند و الان فکر کنم بدانم این قصه چطور دوست دارد نوشته شود و عجله دارم زودتر بروم خانه و بنویسمش...ببینیم این سبک جدید راضیم یا در واقع راضیش می کند؟

9 comments:

  1. خدا نکند عزب اوغلی باشی جوان . ولی من همش از این عکسا میذارم که من باب بدجنسیم تو را اذیت کنم .
    . من تا به حال تجریه ی قصه نوشتن نداشتم و این من رو محروم می کنه از درک این موضوعات :(

    ReplyDelete
  2. حتی گاهی وقتا فک میکن این چه نثریه که من در کامنتای خودم به کار میبرم . فر اگزمپل :‌تو را اذیت می کنم .
    بعد تو همون جمله یهو می نویسم :‌از این عکسا میذارم .
    امیدورام متوجه منظور شده باشن جماعت

    ReplyDelete
  3. موفق باشی اما شدیدا می فهممت. یادمه یه روز اومدم که فقط بنویسم اما لایه های ناخودآگاه اونم کودک درونم شروع کرد به نوشتن. بماند که به قول دوستان نویسنده ام شد یکی از بهترین داستانهام اما برای خودم کلی حرف داشت از شکوه ها و ناراحتیهای کودکیم!
    بازم موفق باشی

    ReplyDelete
  4. راجع به قمه زنی منم شنیدم و اتفاقا توی خیابون طالقانی اخوی گرامی ام با چشم خودش دیده بود که عده ای به قمه مشغول بودند که با دیدن پلیس مخصوص این عمل زشت و مسخره، فرار نمودند...
    به نظر من هم خیلی سخته نظر دادن ولی این کار چون ضرر جانی داره باید جلو اش را گرفت. تازه آبروی دین هم برده می شه. هیچ امام و پیغمبر و خدایی هم اینو قبول نداره که طرف ضرر ببینه

    ReplyDelete
  5. من همیشه از نداشتن خلاقیت رنج میبرم...ایشالله موفق بشی

    ReplyDelete
  6. امیر ! پنش تا پست تو یک روز؟ فکر کنم رکورد باشه ها...

    ReplyDelete
  7. این خوبه که قصه خودش خودنویسی می کنه.

    ReplyDelete
  8. سالار بالاخره راهی شد.

    ReplyDelete
  9. این حال تو رو هم من خوب می‌فهمم

    ReplyDelete