Saturday, January 10, 2009

من چه دانم؟

یعنی آدم یک وقت هایی در این مرز پر گوهر می ماند که چه کند،یعنی یک می ماند می گویم یک می ماند می شنوید ها...مثلن به طور روتین همه شما مستحضرید هر ایرانی شریفی اپوزیسیون دولت موجود است و این اصلن ربطی به چگونگی دولت وقت ندارد همان اپوزیسیون بودن را عشق است فلذا یک زمان هایی آدم دچار گه گیجه گرفتگی خفن خواهد شد که باید چه گلی به سرش بگیرد.کنجکاویتان را تحریک کردم؟کلن این روز ها انگار من فقط قادرم همین جای آدم ها را تحریک کنم و دیگر هیچ


ببین ماجرا از این قرار است که حکومت می فرماید حضرات قمه نزنید موجب وهن است.خوب شما فکر می کنید می بینید بعله قمه زنی هم موجب وهن است و حکومت حق دارد و دستشان درد نکند بعد امت همیشه در صحنه در خمینی شهر برای اثبات حق قانونی قمه زنی با شعار «سر خودم،قمه خودم،به کسی چه مربوط» با نیروی انتظامی درگیر می شود و باعث به جای ماندن کشته و زخمی می شود.حالا آدم می ماند که از دولت حمایت کند بگوید دست شما درد نکند؟از ملت حمایت کند بگوید حق ازادی مردم را چرا سلب می کنید؟اصلن از هیچکس حمایت نکند بگوید به من چه؟


حالا این به کنار.جناب اقای نوری زاد برداشته اند در وبلاگشان نوشته اند اصلن چه معنی دارد روحانیون سر منابر از دولت انتقاد  و در مسائلی که بهشان ربط ندارد دخالت کنند؟باز آدم دچار همان معضل است به خدا.می فرمایید نهاد روحانیت بالاخره غیر دولتی است و اینها همه را خفه کرده اند حالا می خواهند آخوند های عزیز و چشم و چراغ انقلاب را هم بعله پس زنده باد حوزه علمیه بعد یادتان می اید در این سی و یک سالی که از خدا عمر گرفته اید چقدر از دست در فشانی های روحانیت معزز در مواردی که هیچ دانشی نسبت بهش ندارند حرص خورده اید و اعصابتان خرد شده و اگر یک ممنوعیتی داشته باشند هم دلتان خنک می شود که بابا جان تازه شدید مثل ما و هم معاف می شوید از شنیدن این درفشانی ها،بعد نمی دانید توی این مملکت اگر علمای اسلام هم نتوانند حرف بزنند پس دیگر رسمن واویلا و باز نمی دانید چه گلی به سرتان بگیرید...آدم است دیگر یک وقت هایی نمی داند!

2 comments:

  1. فراموش كرديد 32 سالگي و اين حرفها

    ReplyDelete
  2. من که از اولش گفته بودم "نمی دونم" بی حکمت نبود دیگه!...

    ReplyDelete