Monday, January 12, 2009

آمدن بز در ساعات پس از نیمه شب

یک ساعتی از نیمه شب گذشته بود،داشتم می نوشتم و خسته شدم،خوابم گرفت.صورتم را با آب سرد شستم،یک قهوه غلیظ داغ خوردم و کمی نشستم به آهنگ گوش کردن.خوابم پرید،حالم سر جایش آمد و ساعت شد حوالی یک و نیم.شروع کردم به نوشتن و هنوز به خط سوم نرسیده برق رفت.غرغر کنان پاشدم آمدم خیر سرم بخوابم حالا مگر خوابم می برد؟هی از این دنده به ان دنده شدم و نخوابیدم که نخوابیدم و تا ساعت نمی دانم چند که خوابم برد مدام به روان پر فتوح امام امت درود و سلام فرستادم...باشد که حتمن بهشان برسد!

8 comments:

  1. باید بهت تنفس شکمی یاد بدهم وقتی آدم بی‌خواب میشه معجزه می کنه

    ReplyDelete
  2. ساکت می خونم...پست های صفحه اول اگر بیشتر شن صفحه خیلی دیر بارگذاری میشه وباز کردنش با اینتر نت زغالی دایال آپ از محالات خواهد بود...مخلصات

    ReplyDelete
  3. چرا باز داره هی برق ها می ره؟؟؟؟؟

    ReplyDelete
  4. فکر کنم هدف اینه که تو رو از نوشتن باز دارند چرا که در انموقع شب همه خوابند جز حضرت عالی

    ReplyDelete
  5. نتیجه می گیریم از همون اول که خوابت اومد باید می رفتی می خوابیدی. حیف نیست وقتی آدم خوابش میاد نخوابه؟ ما اگه شبهای زیادی تا صبح بیدار می موندیم, اصلا خواب سراغمان نمی آدم. وگرنه اگر می آمد با آغوش باز به استقبالش می رفیتم.

    ReplyDelete
  6. یعنی تا من نیام شما نمیاین . نه؟؟؟؟؟؟؟

    ReplyDelete
  7. بیخودی نتایج قهوه ی بی وقت خوردن رو گردن روح پرفتوح این و اون ننداز ! یه کمی به زندگیت سر و سامون بده .

    ReplyDelete
  8. مدتهاست که هر روز چند بار می آم و می خونمت. امروزدیگه دلم نیومد یه کامنتی نذارم. خدائیش خیلی سر پر سودایی داری. از عشق و عاشقی های تک نفرت خیلی خوشم میاد. شاد باشی و همیشه باشی.

    ReplyDelete