Saturday, January 17, 2009

در آغوش باد

می دانی آدم هایی هستند که حرمت زمین اند.یکی با عاشقیش،یکی با گردن کشی اش،یکی با صبرش،یکی با قلبش...من آدم خوشبختی هستم از این لحاظ برادر که آدم هایی را داشته ام در زندگی ام که کم نبودند،متوسط نبودند،ترسو نبودند،دل داشته اند  و دل گذاشته اند برای هر کاری...١٣ سال است که می شناسمت،یازده سال است که رفیق ترینی،و هنوز می توانی شگفت زده ام کنی...به افتخار گردن کشی ات،طغیان گری ات و ستیزت با پذیرش نواله ناگزیر، امشب تمام قد ایستادم،افتخار کردم،حظ بردم...دمت خیلی گرم،خیلی خیلی گرم


پی نوشت:و دلم گرفته،بی هیچ دلیلی.کاش بودی سرم را می گرفتی توی بغلت،محکم فشار می دادی به سینه ات جوری که معلوم نشود دارم یواشکی و مثلن بی خبر تو نرم نرم اشک می ریزم...جهان ما یک وقت هایی چنان زهر آگین می شود که پادزهری جز اشک مردانه،برای تحمل تعفنش نیست و اشک مردانه،تسلا نمی یابد مگر وقتی زنی باشد که حرمت این اشک ها را دریابد

5 comments:

  1. عالی بود ممنون.به دردم خورد.
    اگه مزاحم نمی شم یه سری هم به وبلاگ من بزن.

    ReplyDelete
  2. پاراگراف اول که خیلی خصوصی بود یعنی خواننده شریک نمی شد در این حظ بردن با راوی چون هیچ اطلاعاتی بجز دو عدد سیزده و یازده از فاعل موجود نبود.
    پاراگراف دوم هم که کمی تا حدودی غمناک می زد و ازتباط برقرار کردن بین این دو پاراگراف با اطلاعات داده شده خیلی سخت بود. فلذا بنده زیاد چیزی نفهمیدم!

    ReplyDelete
  3. درودبرگرامی همدل.
    تارنگاری دارم که درآن درباره گذشتار ایران مینویسم.
    اگر دوست داری چیزی درباره گذشتارایران بخوانی به تارنگارم سری بزن.
    شادوپیروزباشی.
    بدرود.

    ReplyDelete
  4. وبلاگ‌ات را تازه پیدا کرده‌ام و نوشته‌هایت را دوست دارم. زیاد.

    ReplyDelete
  5. یا ابا الفرض باز چه کرده این رفیق.  می‌دونی من فکر کنم اگه یه روز ببینم شما دو تا دست از این گردن‌کشی‌هاتون برداشتید مطمئن می‌شم آدم فضایی‌ها دزدیدنتون و شما ها خودتون نیستید.

    ReplyDelete