تجربه خودم از فرافکنی آدم آن طرف رابطه روی من جالب بوده:در این دو مورد آخر که لااقل می توان با دید بهتری بررسی شان کنم انگار در هر دو مورد ویژگی هایی مثل مسوول بودن،موفق بودن،تسلط به کلام و متعهد بودن، در فرافکنی ها مشترک بوده...حالا سر جدتان بیایید امیر واقعی را بررسی کنیم:از مسوولیت تا سرحد امکان فرار می کنم مگر اینکه واقعن آن مورد خاص برایم جالب باشد،حس اینکه با معیار های دنیای مادی امروز مرد موفقیم را ندارم-خودم این روزها حس ناموفق بودن ندارم،دارم در مورد معیار های جهان بیرون حرف می زنم-موافقم که من خوب حرف میزنم و می نویسم و اما در مورد تعهد من باید همه اراده خودم را جمع کنم تا بتوانم موجود متعهدی بمانم.اختلاف بین موارد فرافکن شده و خود واقعیم کاملن آشکار است.اما چرا چنین فرافکنی ای اتفاق میافتد؟
جوابش در ماسکی است که من ناخوداگاه به چهره می زدم و احتمالن هنوزم یک وقت هایی که از دستم در می رود روی صورتم به چشم می خورد:ماسک امیری که دلم می خواست باشم،امیری که متعهد،مسوول و موفق است،امیری که پدر و مادرم دوست داشتند که من باشم و این امیر تفاوت های آشکاری با امیرحسینی دارد که من واقعن هستم.تفاوت هایی از جنس همان چند خط پاراگراف بالا.حالا توی رابطه بعد از چند وقتی تفاوت بین این ماسک امیر و این خود واقعی امیرحسین آشکار و بارز می شود.حس می کنم یکی از دلایلی که این رابطه عاشقانه آخر به شکستی بدتر از جنگ قادسیه ختم شد همین پایان فرافکنی مثبت بود.قرار بود من امنیت ببخشم و یکهو انگار مشخص شد که به! این بابا خودش بمب ناامنیست.دقت کنید تمام این اتفاق ها در سطح ناخوداگاه رخ می دهند و باید احتمالن با یک تلاش هوشیارانه سخت بفهمیم چه چیزی را فرافکن کردیم و حالا همان باعث سرخوردگیمان شده...این روزها با کشف ذره ذره امیرحسین واقعی من کم کم دارم شیفته اش می شوم،تمامیتش را دوست دارم،به نظرم همین که هست خیلی هم گوگولی مگولیست.کشف این امیر حسین مصادف شد با اواسط این رابطه متاخر و شاید شوق من از کشف کردن خودم و امنیتی که از طرف آدم آن سوی رابطه احساس می کردم باعث بی باکی من در ارایه تصویر واقعیم شد.حس می کنم تضاد بین آن تصویر فرافکن شده شبیه ماسک من و این کشف جدید خود واقعیم چنان مهلک بود که دست به دست چند دلیل دیگر رابطه من را ترکاند.میبینید انگار هیچ کس مقصر نیست.خیانت و جنایتی وجود ندارد...اما آیا مساله فقط همین بود؟من می خواهم باز هم در این مورد بلند بلند فکر کنم
تو همینطور بلند بلند فکر کن... ما هم می خوانیمت ببینیم به کجا میرسیم.اما این را شک ندارم که امیر حسین واقعی آدمی دوست داشتنی ست.
ReplyDeleteدر ضمن اینی که اول شده چون معلوم نیست به روح اعتقاد داره یا نه قبول نیست و خودم اول
ReplyDeleteهه گودرتو چه جوري آوردي اونجا ! افتخار مشترك شدن و تبادل ايميل و اين چيزها هم كه نمي دين احيانا ؟
ReplyDeleteمن كه آدرس ياهوتو دارم
معلم معرکه ای مثل کتایون داشتم دیوا جان
ReplyDeleteخود واقعی خیلی مهلکه! اگه به رو نیاد خودمون رو اذیت می کنه و اگه رو بیاد دیگران رو.
ReplyDeleteتشكرات فراوان ، در ضمن مث كه منم بايد برم به شاگرديه استاد كتايون
ReplyDeleteدلم میخواست به اخراش که میرسیدیم می گفتی "اما با همه این احوالات من همینی ام که هستم و دوستش دارم"..که خدا را شکر که گفتی امیرحسین وگرنه جدا عصبانی می شدم از دستت وقتی می دیدم تو هم مثل من درگیر کمال طلبی هستی و اگه نرسی بهش خودت رو سرزنش میکنی :)
ReplyDeleteمن هنوز درگیر کمال طلب هستم یه وقتایی نرگس اما دیگه خودمو با اون معیار ها نمی سنجم...این یه فرایند تدریجیه نرگس جان که به جرات می تونم ادعا کنم در مورد من بیش و کم 5 سالیه طول کشیده و من هنوز اول راهم
ReplyDeleteبا این اوصاف من هم میخوام برم یک خون تکانی در روابط بکنم ، انگار ما دایما در حال کنترل شدنیم ، یکی دیگه از درون با کنترلها روابط را خراب میکند ولی دردسرش مال ماست
ReplyDeleteامیر حسین گوگولی مگولی خوشحالم که با خودت داری به آشتی میرسی
ReplyDelete