چرا تصمیم گرفتم در مورد کودک درون بنویسم؟اول بخاطر خودم،بخاطر اینکه به شدت این روزها درگیر این کودکم،بخاطر اینکه رد پایش را در همه زندگیم می بینم و دوم بخاطر اینکه ظرف همین چند وقت لااقل سه نفر از دوستان خواب هایی را برایم روایت کردند که حکایت از وجود مشکل با کودک درون داشت.وارد حوزه تئوریک آرک تایپ کودک نمی شوم فقط خیلی خلاصه اینجوری فرض کنید که کهن الگوی کودک حوزه همه امکانات ماست.هر چیزی که می شود در مورد یک انسان تصور کرد از حداکثر رشد تا حداکثر اضمحلال جزیی از حیطه کهن الگوی کودک است.کودک درون حاصل تعامل این کهن الگو با حوزه ناخوداگاه شخصی ماست.از حوزه ناخوداگاه شخصی که حرف می زنم به طور خلاصه باید به تجارب دوران کودکی تک تک ما اشاره کرد:در چه خانواده ای به دنیا آمدیم؟پدر و مادرمان با یکدیگر و با ما چه برخوردی داشتند؟شرایط مادی و معنوی رشدمان چگونه بوده؟در کودکی مورد آزار قرار گرفته ایم یا نه؟و...پاسخ تمام این سوالات بخش ناخوداگاه شخصی ما را در ارتباط با کودک درون میسازد.بر این مبنا کودک درون حاصل تعامل ناخوداگاه شخصی ما-تجارب زندگی و خاطرات کودکی مان-با ناخوداگاه جمعی-کهن الگوی کودک است.
کودک درون سخنگوی روح ماست.نماد بخش عاطفی ناخوداگاه،زبان بیان عواطف،عامل شور و خلاقیت و هیجان در زندگی مان .یادتان هست در دوران کودکی والدین ما خدایان بزرگ زندگی مان بودند و همه تلاش ما برای مورد توجه آنها قرار گرفتن بود؟کودک درون ما هم دقیقن به همین اندازه تلاش می کند که مورد توجه ما-یعنی بخش خوداگاه و بالغ روان-قرار بگیرد.مورد محبت واقع شود و دوستش بداریم.وقتی این توجه از کودک درون سلب شود این بخش روان ما با انواع و اقسام وسایل سعی در جلب نظر ما می کند.از کسالت روحی و احساس فقدان شادی بگیرید تا بیماری های جسمی و سیکل تکراری روابط عاطفی غلط...تمام اینها مثل تب نشانه بروز یک مشکل در عمق روان ما هستند که باید جدی گرفته شوند.اما چطور باید به این کودک درون توجه کرد؟عمری بود برایتان منبر می روم
,
,
امیر گفته باشم این از اون پستها ست که اگه دنباله اش لوطی خور بشه میایم بسط میشینیم جلو در وبلاگت ها
ReplyDeleteبا سلام.یکی از بد شانسیهاییی که ما داریم
ReplyDeleteاین که این کودک در کودکی ونوجوانی ما شکل میکیره یعنی زمانی که خوب و از بد نمیتونیم تشخیص بدیم و زمانیکه هم که عاقل شدیم تربیتش سخت میشه...ولی میشه.
وبلاگ پر شوری دارین.تبریک میگم.
سری هم به ما بزنید. خوشحال میشم
امیر جان از اونجاییکه من از فضای نت 7-8 ساعت عقبم و بابتش به همه حسودی می کنم، خصوصا قاری زاده فلذا منظورم از روح گاها هرمسی ات دیدن اون کفشها و فکرهای عجیب و خاصیه که فی البداعه وسط نوشته هات یه هو به سرت می زنه و جالب و خلاق گونه و عجیبه...
ReplyDeleteوای من که مدتییه بام آشتی کرده و کلی با حاله. خصوصا 2 هفته پیش که داشتم کودکمو شیر می دادم و مل مولوچ می خورد...یا اون داره چیزی یادم میده یا من به هر حال می دونم که اتفاق خجسته ای داره می افته برام. نهنگ سفید و کودک سالم و سر حالی که اغلب بام حرف می زنه تو خواب و...
ReplyDeleteراستی پریشب خواب 3 طرف طلایی- نقره ای خیلی قشنگ می دیدم مثل تنگهای قدیمی و رنگ طلایی اش انگار بیشتر به نظرم می رسید. طلایی آنیموس بود نه؟
ReplyDeleteمنتظر منبر رفتنتون میمونیم.
ReplyDeleteم م م م نمي دونم چرا هي با من قهر مي كنه!
ReplyDeleteمتاسفانه گاهی بخاطر همون آلزایمره یادمون نمی مونه که ماسکو باید برش دارم. اینه که کم کم جذب پوستمون می شه.اینش بده وگرنه که کلی هم خلاقیت و ذکاوت می خواد این فیلم بازی کردن یا تطبیق دادن یا هرچی.
ReplyDelete