و آدم یک وقت هایی از خودش تعجب می کند که چقدر چسبیده به اهمیت ناچیزش و به حفظ تصویر مثبتش در ذهن دیگران و چقدر به رغم همه مرارت ها هنوز فاصله دارد از پذیرش خودش...خود واقعیش
در کنارش آدم تعجب می کند از توانایی خودش برای تحمیل خریت به تک تک سلول های روح و جسمش و از قدرتش برای ابراز این خریت و توان تحمیق خودش تا آنجا که خریتش را باور کند
و در ادامه آدم می بیند که شاید دیگر حتی نتواند از خودش به خودش فرارکند و برای فرار ممکن است سراغ آدم دیگری برود و آدم فوق الذکر با همه خریت تحمیلی هنوز می داند که این کار چقدر جنون آمیز و تا چه حد ناشایست است و می تواند چه رنجی به یک آدم دیگر تحمیل کند فلذا مثل شیر نر دارد با خر درونش زد و خورد می کند و به شدت در تعجب است که این شیر نر تا به او رسیده چرا این همه زورش کم شده و این خر درون تا چه حد قدرتش فراوان-نه که هی در راز بقا دیده بود شیر نر، خر که هیچ گاومیش هم شکار می کند،امر بر او مشتبه شده بود
پی نوشت:روزی امروز وبلاگ نویسی من انگار از دل باغ وحش در آمده بود.خر و گاو و خر...فقها به این میفرمایند دور باطل نه؟
الخصوص!
ReplyDeleteالبته که منم از این پیام شبنم تعجب کردم..
ReplyDeleteآندیا جان کامنت شبنم اصلن منو ناراحت نکرده...مرسی ازت و دلت خوش
ReplyDeleteسلام امیرم..هر طور که میخوای بنویس ما میخونیمت و همه مدله قبولت داریم سردار...به امید فردای روشن برای من٬تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteخصوصی داری
ReplyDelete