همه شهر را بگردی به دنبال چنین چیزی،روزها و روزها شوق کودکانه ات را برای زودتر دادن این هدیه مهار کنی و بعد به روزش،بسته را بدهی. کمی دور تر بنشینی و تماشایش کنی که دارد کادو اش را باز می کند و همه ترس جهان بریزد توی دلت که دوستش خواهد داشت یا نه و همان لحظه بفهمی هراست نه از دوست نداشتن هدیه،که از دوست نداشتن خود توست.بازش کند،ذوق کند و تو غرق شوی در شعف چشمانی که می دانند ملکه قلب تو اند
هانم؟
ReplyDeleteبرخورد با ملکه همیشه دلهره آوره حتی برای خود شاه
ReplyDeleteمن رسمن از فضولی مردم!
ReplyDeleteبا آزاده موافق ام شدیدن!!!!!
ReplyDeleteدر ضمن خصوصی ایتونم چک کنین البته اگر وقت دارین
فضولی برای چه بابا جان ها؟فرض کنید دارم آرزوهای بزرگ می نویسم یا برباد رفته...هوم؟
ReplyDeleteاین که خیلی خوشگله ارباب.
ReplyDeleteاربابِ طلسم شده خیلی عقبیم از شما...باید برسانیم خودمان را...
ReplyDeleteاخ که من عاشق این ترسه هستم. کلن هدیه دادن برام از هدیه گرفتن هم شیرین تره. اونم به آدمهای خاص!
ReplyDeleteنوشته هاتون محشره
ReplyDeleteلینکتون کردم.
چه هدیه ای از این بهتر؟ چه خوشگله. بعد می گی نمی دونی کجا چی هدیه بدی و کجا چی بپوشی! ماشاالله به این سلیقه...
ReplyDeleteبراش شاه باش که ملکه باشه واست...این الان توهم بود یا واقعیت؟؟
ReplyDeleteوای! چقدر خوشگله.. هدیه از این قشنگتر پیدا نمیشه به خدا..بعدش به قول مهران شکسته نفسی هم میفرمایید!
ReplyDeleteاین کودک گوگولی ات حسابی به ما حال می ده وقتی اینطوری نازیش می کنی و دل می دی به دلش
ReplyDeleteهوووووم قشنگناااا تازه شم من صبح دیده بودمشون از اون گوشه ی سمت راست وبلاگ شما ارباب! و گفته بودم "چقد نازن این کیفا!"
ReplyDeleteو الان يادم اومد كه زندگی ِ بدون ترس.. بدون دلهره.. بدون خنده.. بدون ِ هیچی.... ميشه زندگي ِ ..
و اون چشم ها از اول آماده شعفناكي و درخشندگي بودن . به خاطر همون جمله آخر .
ReplyDeleteو از دوری آن لحظه.
ReplyDelete