Tuesday, December 16, 2008

از بی کرانگی آن لحظه

همه شهر را بگردی به دنبال چنین چیزی،روزها و روزها شوق کودکانه ات را برای زودتر دادن این هدیه مهار کنی و بعد به روزش،بسته را بدهی. کمی دور تر بنشینی و تماشایش کنی که دارد کادو اش را باز می کند و همه ترس جهان بریزد توی دلت که دوستش خواهد داشت یا نه و همان لحظه بفهمی هراست نه از دوست نداشتن هدیه،که از دوست نداشتن خود توست.بازش کند،ذوق کند و تو غرق شوی در شعف چشمانی که می دانند ملکه قلب تو اند

16 comments:

  1. رضا قاری زادهDecember 16, 2008 at 5:49 AM

    برخورد با ملکه همیشه دلهره آوره حتی برای خود شاه

    ReplyDelete
  2. من رسمن از فضولی مردم!

    ReplyDelete
  3. با آزاده موافق ام شدیدن!!!!!
    در ضمن خصوصی ایتونم چک کنین البته اگر وقت دارین

    ReplyDelete
  4. فضولی برای چه بابا جان ها؟فرض کنید دارم آرزوهای بزرگ می نویسم یا برباد رفته...هوم؟

    ReplyDelete
  5. این که خیلی خوشگله ارباب.

    ReplyDelete
  6. اربابِ طلسم شده خیلی عقبیم از شما...باید برسانیم خودمان را...

    ReplyDelete
  7. اخ که من عاشق این ترسه هستم. کلن هدیه دادن برام از هدیه گرفتن هم شیرین تره. اونم به آدمهای خاص!

    ReplyDelete
  8. نوشته هاتون محشره
    لینکتون کردم.

    ReplyDelete
  9. چه هدیه ای از این بهتر؟ چه خوشگله. بعد می گی نمی دونی کجا چی هدیه بدی و کجا چی بپوشی! ماشاالله به این سلیقه...

    ReplyDelete
  10. براش شاه باش که ملکه باشه واست...این الان توهم بود یا واقعیت؟؟

    ReplyDelete
  11. وای! چقدر خوشگله.. هدیه از این قشنگتر پیدا نمیشه به خدا..بعدش به قول مهران شکسته نفسی هم میفرمایید!

    ReplyDelete
  12. این کودک گوگولی ات حسابی به ما حال می ده وقتی اینطوری نازیش می کنی و دل می دی به دلش

    ReplyDelete
  13. هوووووم قشنگناااا تازه شم من صبح دیده بودمشون از اون گوشه ی سمت راست وبلاگ شما ارباب! و گفته بودم "چقد نازن این کیفا!"
    و الان يادم اومد كه زندگی ِ بدون ترس.. بدون دلهره.. بدون خنده.. بدون ِ هیچی.... ميشه زندگي ِ ..

    ReplyDelete
  14. و اون چشم ها از اول آماده شعفناكي و درخشندگي بودن . به خاطر همون جمله آخر .

    ReplyDelete
  15. و از دوری آن لحظه.

    ReplyDelete