Monday, December 29, 2008

حیرت

یک وقت هایی حس می کنی کتابی،دستی آمده بین صفحاتت،حتی نمی دانی درست و حسابی تو را خوانده یانه اما دارد ورقت می زند،داری ورق می خوری و حتی نمی دانی خوشحالی از این ورق خوردن یا نه...تو بگو عجیبن غریبا

3 comments:

  1. سلام
    اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم
    جات تو جمع ما خیلی خالیه.

    ReplyDelete
  2. منم حیرت میکنم که چطور اینقدر متفاوت و متنوع و مستمر اپ میکنی!!!!!!!!!!!!!!!!

    ReplyDelete
  3. گاهی خیلی نزدیکی حس ها جالبه.
    چند وقت پیش حمید داشت برای کسی که درباره ی آدم دیگری حرف می زد مثالی می زد شبیه این.
    بهش گفت : هر آدمی یک کتاب‌ ِ نخوانده ست. تو نمی توانی درباره فصولی که از این آدم نخوانده ای حرف بزنی. تو فقط همین فصلش را دیده ای...
    ..
    این پستت مرا یاد آن روز انداخت

    ReplyDelete