Monday, December 22, 2008

ایران من

امیر برای آن پست ایران خودرو... کامنت گذاشته که«جسارتن آن روز که دم می زنیم از این که هنوز به مرتب شدن اوضاع خوش بین هستیم و حالا حالاها فکر کندن از ایران اسلامی را نداریم، این مسائل را نیز باید با جان و دل پذیرا باشیم».روی سخن با من است.منی که هزار بار لااقل گفته ام من اینجا ریشه در خاکم،من اهل رفتن نیستم، من می مانم و ...به حرفت فکر کردم امیر خیلی خیلی عزیزم و به اینکه هی مرد راستی چرا نمی روی؟چرا کوله بار سبکت را جمع نمی کنی رهسپار یک گوشه دنیا شوی؟راستی چرا امیر حسین؟


و جوابش خیلی ساده است.زمانی وطنت برایت یک دوست است،ناباب که شد رهایش می کنی؛بعضی وقتها معشوق است،خیانت که کرد ترکش می کنی؛شاید وطن بشود پدر یا مادر،آزارت که داد قهر می کنی و می روی...اما برای آدمهایی مثل من، امیر وطن همه اینها هست و هیچ کدام از اینها نیست،برای آدم هایی مثل من وطن می شود فرزند.تو مادر سرزمینت می شوی و رنج میهنت می شود رنج تو،تو پدر مملکتت میشوی و غصه اش،درد های جاودان تو اند.ایران دیگر نه دوست،معشوق یا خانه من که انگار فرزند من است و کدام پدر و مادری را دیده ای که بتوانند دل از فرزند ،حتی فرزند ناخلف برکنند؟ایران من،فرزند من است.بهتر از هر کدام شما می دانم چه کژی هایی دارد و بیشتر از هر کدام شما نگران فردای اویم،چون فرزند من است امیر و این حس را به هزار کتاب هم نمی توانم وصف کنم برایت که چطور میشود میهنت بشود فرزندت؛غرورش، غرورت؛رنجش،رنجت و نتوانی به هیچ قیمتی دل بکنی از آن...فقط می توانی آهسته آهسته به تنگت که می آورد گوش محرمی بیابی و از فرزندی که ناخلف شده بعضن،گلایه کنی...امیر خوب من!هیچ وقت این گلایه نشان دل کندن هیچ پدر و مادری از فرزندشان نیست،این گلایه فقط استخوان سبک کردنیست برای اینکه فردا باز هم از نو و بیشتر از قبل،فرزندت را دوست بداری و من ایرانم را همین گونه دوست دارم...ایرانی که فرزند من است!

9 comments:

  1. ...
    فیلم کنعان رو هنوز ندیدم اما این پستت حسابی به فکرم انداخت نکنه ...؟

    ReplyDelete
  2. آرمان آریاییDecember 22, 2008 at 6:36 PM

    چی بگم امیر جان!...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  3. امیر جان اگه حوصله داشتی آخرین پست ام رو بخون. از دستپختت تعریف کردم. در ضمن هیچ کس نمیتونه دیگری رو رنج بده مگه اینکه ما خودمون رنجیدن رو دوست داشته باشیم.

    ReplyDelete
  4. چه غمی ست غم این وطن...

    ReplyDelete
  5. اين حس را نچشيدم هيچ وقت

    ReplyDelete
  6. میگن نوح از پسرش دل کند وقتی سوار کشتی شد....

    ReplyDelete
  7. امیر عزیز، خدا می داند که چقدر دوست دارم این حس را همیشه و همیشه با خودت حفظ کنی و این فرزند یک زمان فرزند ناخلف ات نشود.

    اما نکته ای دارم در این باب:
    دنیای مدرن به سمت زندگی انفرادی حرکت کرده و می دانم از این دنیای جدید که هر کس بیشتر به فکر خودش است تا دیگران خوشت نمی آید. اما این چیزی است که یواش یواش وارد زندگی جوانان و نوجوانان ما شده و با وجود آن که پدرها و مادرها هنوز پایبند وابستگی های شدید به فرزندان و حمایت های بی دریغشان به آن ها هستند، فرزندان بیشتر از پیش به خود و لذت های آنی و کم و بیش آینده دار اهیمت می دهند. این مدل زندگی در جوامع غربی جا افتاده و فرزندان به سادگی از کنار پدر و مادرشان می گذرند و والدین نیز کم و بیش به همچنین. اما در جامعه ما آن بخش اول اوج گرفته و بخش دوم به قوت سابق خود باقی است. حس تو به فرزندت نیز دقیقن همین است. او از کنار پدران و مادرانش (که من و تو باشیم) به سادگی می گذرد و به خواست و نیاز ما بی اعتنایی می کند. یکی پدر و مادری مثل من و شکیلا از کنار این فرزند هر چند نه چندان ساده اما می گذرند. یک پدر یا مادری مثل تو نیز هنوز خود را وقف فرزند ناخلفش می کند.
    آن چیز ک

    ReplyDelete
  8. BULLSHITTTTTT. WHAT A FUCKKKKK

    ReplyDelete
  9. قبلا ها این حرف را می فهمیدم. ولی نمی دونم دقیقا از کی, دقیقا چی شد که دیگه نمی فهمم...

    ReplyDelete