و درختانی هستند که تن به پاییز نداده اند.سربلندند و مغرور:سبز سبز و چشمت به سبز بودنشان خوش است
و درختانی هستند که معاشقه کرده اند با پاییز.سرخی بی نظیری حاصل عشق ورزی زردی پاییز است و سبزی آنها و چشمت عشق می کند که چنین رنگ سرخی هیچ جای دیگر به او وصال نمی دهد
و درختانی هستند که تسلیم پاییز شده اند:زرد زرد با برگهایی کم تعداد و سری آویخته و چشمت تسلایشان می دهد که فقط کمی صبر، بهار در راه است
و درختانی هستند که به یادت می اندازند پاییز مازندران،بهار چشم هاست
چه رویایی !
ReplyDeleteو البته یه چیزی شبیه این صفحات را فکر کنم در درخت زارهای لابلای کوههای شمال تهران دیده باشم. که البته آنها هم دستشان در دست درختان مازندران است آن دور دورها لابد...
ReplyDeleteپاییز مازندارنم ندیدیم....
ReplyDeleteاین پست خیلی زیبا بود. ما را هم به میهمانی تماشای رنگ ها بردی ...
ReplyDelete...
و هراس پست قبل هم واگیر داشت...
نمی دونم چرا یاد این شعر افتادم
ReplyDeleteبوی تو باد
با مزه ی انجير
رنگ تو قرمز
رنگ تو سبز
رنگ تو سرد
رنگ تو آبی
تو نارنجی
تو قرمز
رنگ تو زرد ...
می بینی چه حالی می ده یه دفعه وسط اون هیاهوی زرد و نارنجی یه دفعخ یه سبز ایستاده باشه!!!!
ReplyDeleteامیر جان! فوق العاده می بینی...
ReplyDeleteچقدر راز تو بعضی چیزای ساده وجود داره
پاییز فقط پاییز شمال...
ReplyDeleteو دیگر هیچ..