و من یکی از بدترین شب های عمرم را گذراندم و فکر کنم یکبار برای همیشه تکلیفم را با معدود انگشت شماری از شما مشخص کنم.با همین شماهایی که دایه های دلسوز تر از مادرید.نهضت خوشگلی ظرف این یکی دو ماه راه انداخته اید و برای چه نوشتن و چگونه نوشتن من تعیین تکلیف می کنید البته خیلی دوستانه و در قالب «من خیرتو می خوام جوون».یکی تان می اید می گوید ننویس مانع سرپا شدن آدم آن طرف رابطه می شوی،دوست دیگر به ظرافت حکم می دهد که این پست های زنی باید باشد... باعث غصه خوردن و سوزاندن دل بزرگوار قبلی اند و نباید نوشته شوند،دیشب که دیگر شاهکار بود. با سلام و صلوات فرموده شد «هر دفعه توی پست هات از او می نویسی دلش را به آتش می کشی...و فقط کمی کاش رحم کنی».این دیگر واقعن ورای طاقت من است.اولن شکر خدا هر کدامتان به یک بخش این نوشته ها گیر داده اید و اگر من بخواهم نظر همه تان را لحاظ کنم باید بروم جای نوشتن، بز بچرانم،ثانین من کجا از ایشان نوشتم؟من همیشه از خودم نوشتم و از حال و هوای خودم.ثالثن آدم بالغ اگر واقعن چیزی این همه عذابش دهد خوب بابا جان ها نمی رود بخواند،رادیو تلویزیون که نیست اینجا، وبلاگ است.حرفتان که «نمی تواند نخواند» هم خیلی مضحک است.چطور یک آدمی می تواند انقدربا اراده باشد که یک رابطه را تمام کند بعد یکهو چنان بی اراده می شود که اختیاری برای نخواندن یک وبلاگ ندارد؟اصلن بیایید فرض کنید من آدم قالتاق پفیوزی هستم و می خواهم با این نوشته ها عذابش دهم...هوم؟خوب راه حلش به همین سادگی نخواندن اینجاست و اگر کسی انقدر که شما ها ادعا می کنید از خواندن این ۴ خط نوشته عذاب می کشد و باز هم اینجا را می خواند دیگر مشکل من نیست.
من پوستم کنده شده و با خون دل، تازه پوست ترد نازک جدیدی روییده بر تنم.هر بار که درفشانی های اینگونه می کنید تمام این پوست نو،به خون می نشیند،دوباره از نو مجبور می شوم زندگیم را رها کنم و بپردازم به یک روح ناسور و دیشب خشمم از خودم بود که چرا از این طفل نوپایم حمایت نمی کنم و چرا می مانم در رعایت حرمت مثلن دوستی تان و چرا سعی می کنم با آرامش جوابتان را بدهم وقتی هیچ جای جانم آرامشی ندارد؟از این به بعد هر کدام تان که دچار رو دل حس غنی خیر خواهی شد و خواست مستراحش را روی روح من برود حواسش باشد عین همان رنجی را که به من وارد کرده به خودش بر می گردانم بی هیچ ملاحظه ای و اینجا هم هر چه که دلم بخواهد می نویسم باز هم بی هیچ ملاحظه ای...دست از سرم بردارید و خلاص!
بعدشم که ارباب جان همه ی چیزهایی که می نویسید به اندازه ی خوندن یه کتابِ لذت بخش يا ديدن يه فيلم ِ توپ، قشنگه و كلي آدم حال ميكنه. تازه دستتون هم درد نكنه. لبخند]
ReplyDeleteیه چیز دیگه که یادم رفت، بخاطر اون "پوست ترد نازک جدید" خوشحالیم
ReplyDeleteعصبانی هستی
ReplyDeleteخب کلن می ترسم اینجور مواقع
تو بنویس جان برار که نوشتنت رو عشقه
ReplyDeleteاز پرنده بودن می ترسم
ReplyDeleteشاید می ترسم افسانه باشد
شاید می ترسم خواب باشد
از لمس دستها تا سیاهی آدم ها
در یک قدمی تلاقی
و خداحافظ برای همیشه
از پرنده بودن می ترسم.
و به این می گن هراس بر دل انداختن؟؟؟
ReplyDeleteتكبيييييييييييييييييييييييييييييير.....
ReplyDeleteبه شما کاملا حق میدم چرا که وبلاگ مکان شخصی است و کسی حق اظهار نظر که چه بنویس و چه ننویس رو نداره. فقط من میخوام بگم که انقدر زود از کوره در نرو و بیا قضیه رو از منظر اون آدمها هم ببین که نیتشون جز خیرخواهی چیزی نیست.
ReplyDeleteامیدوارم که آرامشت رو به دست بیاری خیلی زود.
دن کیشوت جان ببخش این سانچوها رو همه که توانایی ندارن ادمهایی مهم رو درک کنن.
ReplyDeleteراست می گه . چیکارش دارین؟!
ReplyDeleteاتفاقن سانچو خیلی خوب درک می کنه آیدین جان...خوبه حالا هر از چند گاهی یه متلک نیش دار می گی آدم بدونه می خونیش هنوز
ReplyDeleteتابحال از پشت مونیتور از نرم نرمه نوشتن کسی اینجوری تو دلم خالی نشده بود و به قول کتی نترسیده بودم. چه حس غریبی منتقل می شه با خوندن این نوشته به آدم. بغض می گیره گلوی آدمو و منتظره که بخوابونی زیر گوش آدم و نزده گونه ات گرم می شه و ذق ذق می کنه
ReplyDeleteمخاطبین این پست همشون آدمای عزیزین...شما تا حالا از دست ادمای عزیز زندگیتون عصبانی نشدین؟
ReplyDeleteیکی دیگه از دلایل مدعای عزیز بودنشون هم اینه که ترکیب حرمت دوستی تبدیل میشه به "حرمت مثلن دوستی" یا همدردی تبدیل میشه به "رو دل حس غنی خیر خواهی" لابد این عزیزان حقشون هم هست که "بی هیچ ملاحظه ای" حقشون رو کف دستشون گذاشت.. اصلا ادم می میره از این همه عزت و دوستی و صمیمیت واقعا...
ReplyDeleteببین رحمت الله! خودم از این موضع که همه دوست دارن یه تزی بدن زیاد خوشم نمیاد...ولی وقتی دو ماهه بخش اعظم این چندین و چند پستت همین موضوع شده پس چرا انتظار داری کسی نیاد تز بده؟
ReplyDeleteانقدر محیط نوشته هات صمیمی و بدون مرز بوده که هر کسی بدون فیلتری دوست داره تموم نظراتش رو بگه این بعد + قضیه
ولی اینکه چند نفر میشن خاله زنک و میان این وسط برای دو نفر چیکار کن و چیکار نکن راه میندازن دیگه زیاد + نیست! انگشت توی چشم کسی کردنه....
وقتی جلوی دهن کسی دست بزاریم مطمئنن راه نفسش بند میاد و خونش به جوش میاد...
به نظرم تو به عنوان یه آدم بالغ 30 ساله حق داری هر کاری دوست داری بکنی و طرفی که باهاش رابطه عاطفی داشتی هم می تونه به روند خیر و صلاح زندگی و آرامشش ادامه بده...
هر وقت انقدر وجود داشتی که اسم و رسم پیدا کنی بیا جواب بگیر شازده
ReplyDeleteمن نظر خاصی در این مورد ندارم فقط الان نسیم خواهر اینجانب اینجا بود و گفت بعرض برسانم این نسیم خانم که کامنت گذاشته خواهرجان من نیست و از نظر ایشان شما نه تنها جذاب نمیشی که خیلی هم ترسناک میشی و البته هراسناک
ReplyDeleteبه قول شاعر: به کسی چه! این صدا, این حنجره مال منه!
ReplyDeleteحمایتت میکنیم، حمایتت میکنیم. در ضمن نسیم جان وقتی عصبانی می شه اصلا جذاب نمیشه خیلی هم ترسناک میشه. از من گفتن بود.
ReplyDeleteبهت حق می دم و من در این ماجرا و نصیحت ها که خودت بهتر می دونی هیچ نقشی ندارم اما مطمئن باش همه از روی خیرخواهی چیزی می گن و دلشون می خواد کمکی کرده باشن ولی دنیا پر از سلیقه های مختلفه و طبعا ادم نمی تونه همه رو راضی کنه خصوصا در چنین مواقعی که حتما چند نفر ناراضی و عصبی خواهند شد.
ReplyDeleteشما راحت باش و زندگی تو بکن و بنویس. ما با غمت غمگین می شیم و با شادیت شاد و از همه اش درس می آموزیم و ضمنا برای همه همینطور خواهیم بود
امیر جان کلن به تخم مبارک بگیر سخنان این شبه روشن فکران دنیای مجازی را...
ReplyDelete