عیب کار اینجاست که من«آنچه هستم»را با «آنچه باید باشم» اشتباه می کنم.خیال می کنم آنچه که باید باشم،هستم،در حالی که آنچه هستم نباید باشم
احمد شاملو
پی نوشت:دوست عزیزی این جمله رو برام ای میل کرد.چنان خرد معرکه ای داره این جمله که خواستم باهاتون در لذتش شریک شم
ما هم با ديگران شريك شديم
ReplyDeleteاحتمالن واسه همینه که تا حالا هیچی نشدم!!!
ReplyDeleteاول سلام.
ReplyDeleteبعدش ممنون از توجه و پاسخ.
بعدش باور کن می فهمم چی می گه اما قبول ندارمش.
بعدشم این که یکی گفته «واژه اي در قفس است»، منم ميگم آره، باشه، قبول. ولي خيلي وقتا ما هم تو قفس واژه ها هستيم.
آخرشم اين كه در حوالي من، آدما از اين كه مي خوان چيز ديگه اي بشن كه نيستن، خجالت نمي كشن. اينخوبه كه آدم خودشو بشناسه - كه اكثرمون نميشناسيم - و به خودش احترام بذاره. اما اينم كه بخواد بهتر باشه. بد نيست. قبول هم دارم كه خيلي از ما تصوير ايده آلي از خودمون داريم و اغلب آنچه دوست داريم باشيم رو به جاي اونچه هستيم معرفي مي كنيم.
...
من الف هستم و بايد ب باشم. شاملو مي گه من خيال مي كنم ب هستم، در صورتي كه بايد الف نباشم.
خوبه. اگه بايد الف نباشي بايد يه چيزي باشي غير از الف. اگه فهم تو از چيز خوب همون ب است. پس بايد ب باشي. مشكل فقط همون خودنشناسيه.
می گی من الف هستم و باید ب باشم.من با همین تیکه مشکل دارم.به نرم شاملو داره می گه اصلن ب در کار نیست،الف باش و از الف بودنت لذت ببر...لالاقل من اینجوری می فهمم.در هر حال ممنون از اینکه یه زاویه جدیدی از ماجرا رو نشونم دادی
ReplyDeleteروحمون را زنده کردی امیر با این شاملو
ReplyDeletemovafegham va az unjayi ke chizi be nam e ideal vojood nadare in 2 ta hich vaght ba ham yeki nemishan ama mishe talash kard faghat az ham kheili door ham nabashan hamin o bas
ReplyDeleteعالی بود.
ReplyDeleteیه جایی خونده بودمش ولی یادم نیست ... بزرگ بود امیر جان خیلی بزرگ ...
ReplyDeleteو بابت این یاداوری و شراکت هم منت داریم ...
هم اکنون در این لذت شریکت شدم
ReplyDeleteپس چرا از اسطوره هات نگفتی؟
ReplyDeleteدر آلمان بود...یکی از اقوام. قد و هیکل و خلق و خوی ردیفی داشت . سی سالش بود آنموقع. فکر کنم. با یک پیرزنی همخانه بود!! یکی ازش پرسیده بود : آخر چرا با این؟ نمی شد یکی هم تراز خودت پیدا کنی؟ خب راستش را گفت : من اینجا یک پسر معمولی ایرانیم....اینجا اروپا ست.کسی که من ازش خیلی خوشم بیاید از من خوشش نمیاید ...اویی هم که از من خوشش میاید در همین حد است که میبینی...
ReplyDeleteمن اینجا زیاد میایم امیر. همه تو را هم می خوانم. ساکت بودنم را بگذار به حساب کمحرفی این چند ماهه
و ببین: دوره ملال هم میگذرد. مثل دوره شادی که جایش را به ملال داد یک روز این دوباره به نفع آن می رود کنار. من امروز خوشبین نیستم ها. واقعبینم
اول سلام.
ReplyDeleteبعدش مرسی.
بعدش "آنچه هستم نباید باشم" یا "آنچه باید باشم نباید باشم"؟
باید آنچه باید باشم بشوم یا به هستی آنچه هستم قناعت کنم؟
بازی کلمات است و دیگ جوشان افکار.
حتی برای شاملو. بهتر بگویم، خصوصا براي شاملو و شاعران ديگر. واژه مي تواند قفس باشد يا سراب و البته گاهي، اندكي ، آب!
دوست در همین حوالی!جمله شاملو اتفاقن پذیرای این تغییراتی که تو گفتی نیست به نظرم.اینجوری که من میبینم اگر مفهوم را دریابی یک خوانش بیشتر از این جمله طرح نمی شود برایت.پیشنهاد می کنم اول عمق معنا را ببین بعد باز هم جمله را بخوان
ReplyDeleteسارا جان!این ملالی که من حرف زدم ازش و می شود توی فیلم های آنتونیونی پیدایش کرد جنسش با غم شکست با اندوه فقدان با همه اینها فرق می کند.این ملال خیلی ریشه اش عمیق تر از اینهاست...این ملال نمیگذرد اگر خیلی چیزها در جهان بینی آدم و در شیوه سلوک روزمره اش تغییر نکند...این ملال اصلن ربطی به موفق بودن یا نبودن ندارد...قضیه اش خودش یک کتاب است...در خاتمه خوشحالم که می خوانی اینجا را
ReplyDelete