Sunday, December 7, 2008

از بودن و شدن

عیب کار اینجاست که من«آنچه هستم»را با «آنچه باید باشم» اشتباه می کنم.خیال می کنم آنچه که باید باشم،هستم،در حالی که آنچه هستم نباید باشم


احمد شاملو


پی نوشت:دوست عزیزی این جمله رو برام ای میل کرد.چنان خرد معرکه ای داره این جمله که خواستم باهاتون در لذتش شریک شم

14 comments:

  1. ما هم با ديگران شريك شديم

    ReplyDelete
  2. احتمالن واسه همینه که تا حالا هیچی نشدم!!!

    ReplyDelete
  3. یکی همین حوالیDecember 7, 2008 at 5:18 AM

    اول سلام.
    بعدش ممنون از توجه و پاسخ.
    بعدش باور کن می فهمم چی می گه اما قبول ندارمش.
    بعدشم این که یکی گفته «وا‍ژه اي در قفس است»، منم ميگم آره، باشه، قبول. ولي خيلي وقتا ما هم تو قفس واژه ها هستيم.
    آخرشم اين كه در حوالي من، آدما از اين كه مي خوان چيز ديگه اي بشن كه نيستن، خجالت نمي كشن. اينخوبه كه آدم خودشو بشناسه - كه اكثرمون نميشناسيم - و به خودش احترام بذاره. اما اينم كه بخواد بهتر باشه. بد نيست. قبول هم دارم كه خيلي از ما تصوير ايده آلي از خودمون داريم و اغلب آنچه دوست داريم باشيم رو به جاي اونچه هستيم معرفي مي كنيم.
    ...
    من الف هستم و بايد ب باشم. شاملو مي گه من خيال مي كنم ب هستم،‌ در صورتي كه بايد الف نباشم.
    خوبه. اگه بايد الف نباشي بايد يه چيزي باشي غير از الف. اگه فهم تو از چيز خوب همون ب است. پس بايد ب باشي. مشكل فقط همون خودنشناسيه.

    ReplyDelete
  4. می گی من الف هستم و باید ب باشم.من با همین تیکه مشکل دارم.به نرم شاملو داره می گه اصلن ب در کار نیست،الف باش و از الف بودنت لذت ببر...لالاقل من اینجوری می فهمم.در هر حال ممنون از اینکه یه زاویه جدیدی از ماجرا رو نشونم دادی

    ReplyDelete
  5. رضا قاری زادهDecember 7, 2008 at 5:59 AM

    روحمون را زنده کردی امیر با این شاملو

    ReplyDelete
  6. movafegham va az unjayi ke chizi be nam e ideal vojood nadare in 2 ta hich vaght ba ham yeki nemishan ama mishe talash kard faghat az ham kheili door ham nabashan hamin o bas

    ReplyDelete
  7. یه جایی خونده بودمش ولی یادم نیست ... بزرگ بود امیر جان خیلی بزرگ ...
    و بابت این یاداوری و شراکت هم منت داریم ...

    ReplyDelete
  8. هم اکنون در این لذت شریکت شدم

    ReplyDelete
  9. پس چرا از اسطوره هات نگفتی؟

    ReplyDelete
  10. سارا و پاییزDecember 7, 2008 at 4:45 PM

    در آلمان بود...یکی از اقوام. قد و هیکل و خلق و خوی ردیفی داشت . سی سالش بود آنموقع. فکر کنم. با یک پیرزنی همخانه بود!! یکی ازش پرسیده بود : آخر چرا با این؟ نمی شد یکی هم تراز خودت پیدا کنی؟ خب راستش را گفت : من اینجا یک پسر معمولی ایرانیم....اینجا اروپا ست.کسی که من ازش خیلی خوشم بیاید از من خوشش نمیاید ...اویی هم که از من خوشش میاید در همین حد است که میبینی...
    من اینجا زیاد میایم امیر. همه تو را هم می خوانم. ساکت بودنم را بگذار به حساب کمحرفی این چند ماهه
    و ببین: دوره ملال هم میگذرد. مثل دوره شادی که جایش را به ملال داد یک روز این دوباره به نفع آن می رود کنار. من امروز خوشبین نیستم ها. واقعبینم

    ReplyDelete
  11. یکی همین حوالیDecember 7, 2008 at 4:50 PM

    اول سلام.
    بعدش مرسی.
    بعدش "آنچه هستم نباید باشم" یا "آنچه باید باشم نباید باشم"؟
    باید آنچه باید باشم بشوم یا به هستی آنچه هستم قناعت کنم؟
    بازی کلمات است و دیگ جوشان افکار.
    حتی برای شاملو. بهتر بگویم، خصوصا براي شاملو و شاعران ديگر. وا‍ژه مي تواند قفس باشد يا سراب و البته گاهي، اندكي ، آب!

    ReplyDelete
  12. دوست در همین حوالی!جمله شاملو اتفاقن پذیرای این تغییراتی که تو گفتی نیست به نظرم.اینجوری که من میبینم اگر مفهوم را دریابی یک خوانش بیشتر از این جمله طرح نمی شود برایت.پیشنهاد می کنم اول عمق معنا را ببین بعد باز هم جمله را بخوان

    ReplyDelete
  13. سارا جان!این ملالی که من حرف زدم ازش و می شود توی فیلم های آنتونیونی پیدایش کرد جنسش با غم شکست با اندوه فقدان با همه اینها فرق می کند.این ملال خیلی ریشه اش عمیق تر از اینهاست...این ملال نمیگذرد اگر خیلی چیزها در جهان بینی آدم و در شیوه سلوک روزمره اش تغییر نکند...این ملال اصلن ربطی به موفق بودن یا نبودن ندارد...قضیه اش خودش یک کتاب است...در خاتمه خوشحالم که می خوانی اینجا را

    ReplyDelete