از خودتون پرسیدین چطور علی و مرتضی با این همه تفاوت عاشق زن واحدی شده بودن؟ که چرا مینای کنعان با هیچ کدوم از این دو مرد،این دو عشق خوشحال نبود؟
زنانی هستند مثل مینا که به طور ناخوداگاه می دونن مرد مقابلشون چه فرافکنی ای روی اونها صورت داده،می دونن آنیمای مرد مقابلشون تو رابطه چه ویژگی هایی داره، پس کاملن غریزی تو همون نقش فرو می رن و و همون چهره ای رو به مرد نشون میدن که اون دلش می خواد ببینه.مرد، عاشق تصویر درونی خودش در نتیجه عاشق زن بیرونی میشه اما فکر کنم خیلی دیر،خیلی دیر به این نتیجه می رسه که از ناخوداگاه زن مقابل رودست خورده و این فرافکنی کلن بر سراب بوده.جالبه به طور عام فرافکنی سرابه اما در مورد این طیف زنان سراب اندر سرابه...زنایی مثل مینا ممکنه کاملن ناخوداگاه این کار رو انجام بدن و ممکنه کاملن هوشیارانه برای بدست آوردن یک مرد یا موقعیت ناشی از ارتباط با اون مرد به این جنبه آنیمایی خودشون متوسل شن.زن در این حالت تصویری از خودش نشون مرد می ده که می دونه اون مرد می خواد ببینه تا پابند شه و مال اون زن.انگیزه های این کار میتونه حس ناامنی درونی،دوست نداشتن خود واقعی،تمایل آگاهانه به اسیر کردن یک مرد و یا صرفن این دلیل مهم باشه که خود زن نمی دونه کیه و چی می خواد؟
الان فکرکنم بشه گفت چرا علی و مرتضی با اون همه تفاوت عاشق مینا بودن.چون مینا به هرکدوم جنبه ای از خودشو نشون می داد که می دونست اونها عاشقش خواهند بود اما هیچ کدوم از این دو تصویر ارایه شده به علی و مرتضی مینای واقعی نبودن.اصلن چطور میشه فهمید مینای واقعی چه جور آدمیه وقتی حتی خودش هم نمی دونه؟برای همین مینا از این دو عشق راضی نبود،از هیچ چیز راضی نبود...از هیچ چیز!
سلام
ReplyDeleteبا اينهمه تنهايي چطور بايد كفايتم كني…؟
….
مهمان خداي خود باشيد در آيه هاي دلنشين
تو بيا… ببين چگونه به دلت مينشيند نازنين
…
يا علي
فکر نمیکنی اینیه جور نقش بازی کردنه...
ReplyDeleteاینقدر غرق بشی که خودت هم باورش کنی...
بعد یهو خسته میشی از بازی کردن حالا میخوای خودت باشی ولی اول باید خودتو پیدا کنی...
اما هیچ چیز سر جاش نیس...
اطرافیان تو رو یه جور دیگه شناختن...
حالا همه چی میریزه به هم....
این جوریه که مینا باز هم میمونه...
مینا نتونست خودش شه...
مینا باید میرفت... تا خودش شه!
مینا برای اینکه خودش بشه باید جرات می کرد توی اینه به چشم های خودش نگاه کنه...این کانادا رفتن یا چله نشستن نمی خواد...بهت قول میدم نمی خواد
ReplyDeleteمن این شعر فخری برزنده رو خیلی دوست دارم چون انگار دقیقا برای من گفته. می دونی چرا امیر؟ چون من خودمم ولی کاش ...
ReplyDeleteکافی بود سرت را بر میگرداندی
من هنوز ایستادهام
چرا هیچ کس مرا نمیبیند؟
کسی با من قرار سینما نمیگذارد؟
کسی نگرانم نمیشود؟
همیشه تنها چای میخورم،
تنها تب میکنم،
تنها موسیقی گوش میدهم.
فکر میکنم «تنها» یک آدم است
که اینجا خانه کرده
اگر آدم است
چرا مرا نمیبوسد؟
بلند میگویم
و خوب گوش کن «تنها»
من
بوسیدن را خیلی دوست دارم.
سلام
ReplyDeleteخسته نباشید
متن جالبی بود
راستی کدهای آپدیت ناد 32 رو می تونی از اینجا بگیری
موفق باشی
حرفت حسابه و من جوابی ندارم.راه حلت که تو کامنتا دادی خیلی مختصره.راه حل بهتری نداری؟
ReplyDeleteبهترین عملکرد روراست بودنه و بهترین رفتار خود بودن.
ReplyDeleteواسه خود بودنم به نظر من فقط باید بدون دغدغه بود. همین!