Thursday, December 25, 2008

از ترس ها

رضا گفت که بیا از ترسهایت بنویس و من چند روزی فکر کردم که چه می شود نوشت ورای یک فهرست معمولی از ترس ها...می دانی ترس های ما مثل تب هستند رضا!تب یک نشانه است در بدن که دارد اعلام میکند جایی مشکلی هست،عفونتی،ویروسی، چیزی و باید رفت دنبال علت که ما چرا تب کرده ایم و راه درمان هم قطعن استفاده از تب بر نیست یافتن سر منشاء تب است و حل آن معضل.حالا بیا ماجرا را اینطوری ببینیم که ترس های ما نشانه اند،هر ترسی به ما نشان می دهد جایی در سطح یا عمق روانمان زخمی نهفته است.بعضی از این زخم ها رضا،زخم های اجدادی اند،نسل به نسل منتقل می شوند تا جایی کسی علیه شان قیام کند و این تسلسل مزخرف را بشکند مثلن فرض کن قرن ها پیش نیاکان من در گیر یک قحطی بزرگ شده اند،آن ترسی که نشسته در عمق جانشان بابت بقا مگر از بین می رود؟همین طور نسل به نسل منتقل می شود و ناگهان می بینی در قرن بیست و یکم اخلاف آن قحطی زدگان همچنان ناامن زندگی می کنند در حالی که هیچ جایی برای ناامنی نیست.ناامنند و مدام نگران و مضطرب بی آنکه بدانند چرا؟می بینی ترس چطور دارد زخمی کهنه را فاش می کند؟اما همه ترس ها انقدر کهن نیستند،یعنی در واقع اکثرشان رضا از روزی شروع می شوند که ما پا به جهان گذاشته ایم.می دانی کودک نوزادی که گرسنه است و مادر را می طلبد و مادر به هر دلیلی در دسترس نیست و طفل شروع به گریستن می کند با هر قطره اشکش چه ترس مرگباری را فریاد می زند؟مادر که همه جهان اوست دیگر نیست و این ترس شاید تا آخرین روز زندگی این نوزاد با او بماند تا یادگار زخمی ناخواسته باشد...ترس هایمان هدیه های کائناتند به ما.ترس های ما نقشه گنجی اند که جای رنج روان را به ما نشان می دهند،محل دقیق زخم ها را و اگر شجاعت روبرو شدن با این ترس ها و زخم ها را داشته باشیم امکان ما برای شفایند،برای قطع همان زنجیره شوم ترس که برایت گفتم


خلاصه اش کنم رضا:ترس های ما جبر زندگی مان هستند،مجبورمان میکنند این ترس ها و زخم هایی که آنها را پدید آورده اند تا جور خاصی زندگی کنیم،سراغ روابط خاصی برویم،تجربه های محدودی داشته باشیم و ترس ها و زخم های ما اختیار ما هستند در زندگی چون ما مختاریم با این ترس ها چطور برخورد کنیم:تسلیم شان شویم یا شفایشان دهیم...یک بار گفتم ما در اوج جبر مختاریم و در اوج اختیار مجبور...ترس ها و زخم ها شاید همین آمیختگی عمیق جبر و اختیار باشند رضا جان!

No comments:

Post a Comment