Saturday, December 27, 2008

در ستایش غزل ها

١-بعضی از آدمها مثل مثنوی اند.منظم،قابل پیش بینی،مسوول و هم قافیه....مثنوی ها جان می دهند برای اینکه همکارشان باشی،چشم بسته می شود بهشان اعتماد کرد،با نصیحت کردن و منم منم زدنشان مشکلی نداشته باشی دوستان خوبی هم می شوند اما به عنوان معشوق حوصله سر برند،یک نواختند،جایی برای کشف،جایی برای راز نمی گذارند


٢-بعضی آدمها مثل رباعیند.کوتاه،مختصر و مفید.رباعی ها مسوول نیستند، بیشتر بهشان می آید پیر و مراد و معلم معنوی تو باشندتا دوست و یار،برای دوستی های کوتاه مدت وقتی که خودشان دلشان بخواهد خوبند اما به عنوان معشوق خانه خراب کنند.شترق حرفشان را می زنند و بایدشان را می گذارند وسط سفره ات...آدم شاید نیستند رباعی ها


٣-بعضی آدم ها قصیده اند.ظاهرشان هیجان انگیز است اما دریغ از محتوا.نردبان ترقی را خوب طی می کنند پس اگر قصد پولدار شدن داشتی میشود پایت را جای پایشان بگذاری،بی ثباتند بنا به مصلحت،هوادار حزب بادند و باری به هر جهت.قصیده ها شمشیر سان و رژه اند نه به درد جنگ می خورند نه به درد بزم اما برای رژه مناسبند.به من باشد بی رحمانه می گویم بینشان نه همکار خوب پیدا می شود،نه دوست و نه معشوق


۴-اما بعضی از آدم ها غزل اند و تو هیچ وقت نمی دانی غزل ها در آستینشان برای تو چه پنهان کرده اند.آسمان بهارند در عین اینکه همیشه می توانی مطمئن باشی اگر حتی ببارد این آسمان،خانه خرابت نمی کند.خورشید حتمن در همسایگی این باران منتظر چشمان توست.غزل ها مطابق عرف همکاران خوبی نیستند،دوستان خوبی هم نه ولی رفقای معرکه ایند و معشوق های بی نظیری...مستقلند،همیشه چیزی هست که در غزل شگفت زده ات کند و در عین حال اصول شخصی خودشان را دارند و به این اصول پابندند...آدم باید شانس بیاورد که در زندگیش عاشق یک غزل شود و یک غزل معشوقش...به شرطی که نترسد که غزل ها میترسانند تو را تا ببینند چند مرده حلاجی...از غزل ها نباید ترسید،باید عاشقشان شد!

14 comments:

  1. دلمان غزل خواست... یک غزل حسابی...

    ReplyDelete
  2. من كه غزلم !

    ReplyDelete
  3. طبقه بندی آدمها با قیاسشون با فرم اشعار واقعا کیفناک بود... بعضی از آدمها هم شعر نوی اخوانی هستند... قاعده ناپذیر  پر مغز و در عین حال دلنشین و البته بعضی وقتها توفنده و خشمگین!

    ReplyDelete
  4. چه خوب بود اين پست.

    ReplyDelete
  5. حرفت کیف داشت عرفان

    ReplyDelete
  6. می خواهم غزلی برای تو باشم
    اما فاصله ها
    رویاهایم را از هم می پاشد
    می شوم شعری بدون قافیه
    بدون وزن
    شعر سپیدم بخوان
    شعر نو
    یا هرچه می پسندی
    فقط من را بخوان
    من بی تو قافیه را پاک باخته ام

    ReplyDelete
  7. خوب ما کدوم هستیم برار؟؟؟

    ReplyDelete
  8. خصوصی داری.................

    ReplyDelete
  9. چه داغ بود این نوشته تو این سرما.
    با این حساب من فکر کنم نثر باشم

    ReplyDelete
  10. اوهوم بعضی ها هم نا تمومن مثه یه شعر ناتموم هیم ناک.,

    ReplyDelete
  11. خصوصی دارید

    ReplyDelete
  12. واقعا معرکه بود مثل همیشه به خصوص شماره 4 ... عاشق غزلم .....

    ReplyDelete
  13. حیف و حیف شد که آخر کلاس رو نموندی امیر معرکه بود معرکه. رفت تو فلسفه و عرفان و وحدت. هنوز انگار همه علوم ماورا و فیزیکی و ذره توی ذهنم قدم می زنن و آشنا شدن به  سیستم "من-تویی" وتفاوت با "من-اویی" عجب دنیایی بود برام. فرصت کردم می نویسمش فقط الان می خوام ته نشین بشه توی ذهنم.

    ReplyDelete
  14. ولی نگفتی ممکنه که خلافش  هم ثابت بشه !

    ReplyDelete