یعنی آدم با خودش تعارف که ندارد، اگر من بتوانم در حمایت از حسین درخشان حرفی بزنم یا بپرسم چرا باز داشت شده یا بگویم آزادش کنید یا هر چه، مطمئن باشید به مقام مسیح و بودا و این قبیل دوستان نزدیک شده ام و اصلا تو بگو مهتابی قورت داده و منور گشته ام
یعنی به سبیل شاه عباس قسم چشیدن یک کمی مهرورزی برای این آدم از نان شب واجب تر بود...حالا اصلن من غیر انسان دوست،من خشن،من بی رحم یا هرچه...بودن آقای هودر در اوین دارد دلم را خنک می کند و اصلن هم بابتش خجالت نمی کشم که نمی کشم
من حس مبهمی به این هدر دارم کلن. گنگ گنگ!
ReplyDeleteنه امیر !
ReplyDeleteاگر شکنجه بد است و محکوم است نفس شکنجه بد است فارغ از اینکه قاثل پدر مرا شکنجه کنند یا خفاش شب را یا حسین درخشان را .
راستش را بگویم نا امید شدم ازت .
راستش را بگویم حق با تو است غزل...حق داری اما من ترجیح می دهم اینجا با خواننده های وبلاگم رو راست باشم.دلم دارد خنک می شود آدمی که هر کس را گرفتند هورا کشید و برچسب جاسوس سیا و موساد به پیشانی شان چسباند حالا دارد کمی از رنجی که آن همه آدم تحمل کردند را می بیند.این تازه به شرطی است که حسین درخشان واقعن اوین باشد نه در یک ویلای خوش اب و هوای وزارتی تا بشود فاز بعدی ماجرا را پیاده کرد
ReplyDeleteدر مورد ناامید شدن هم خدا را شکر...خیلی خوب است که یک وقت هایی چهره واقعی آدم های دور و نزدیک زندگی مان را ببینیم و آنها را از آن نوک کوه احتمالی که بالا برده ایم بیاوریم پایین بنشانیم بغل دست خودمان و از این زاویه تازه نگاهشان کنیم...این کلن اتفاق خوبی است...دلت خوش غزل بانو!
ReplyDeleteاز نشانه های استبداد زدگی همین است برادر.
ReplyDelete