Friday, December 12, 2008

هی کاپیتان! اون طنابو بنداز بیام کشتیتو ببینم

دیشب داشتم برای محمد فائق می گفتم چند تا وبلاگ هستند در این  اقیانوس وبلاگستان  که معرکه اند.گفتم تعدادشان از انگشتان دو دست هم کمتر است اما واقعن هر نوشته شان را می توانی مثل یک اتفاق در زندگیت قلمداد کنی از بس که زندگی را خوب می نویسند...یعنی صبح ها که مشرف می شوی به این گوگل ریدر معزز دیدن آپ بودنشان چیزی در مایه های نیناش ناش است برایت.خوب با این وصف آدم متاسف می شود وقتی می بیند دیگر خیلی کم می نویسند مثل این سر هرمس مارانا یا آزموسیس یا بدتر از آن تصمیم گرفته اند ننویسند مثل آذین لحظه


بامداد حرف حساب می زند وقتی می گوید«بودن تان هست_ خیلی هستی هاست».می فهمم ملالی را که یک وبلاگ نویس را می رساند به آنجایی که بخواهد کمتر بنویسد یا بغضی که آدم را برساند به آنجا که ننویسد...اما شاید راهش فقط این نباشد.هوم؟


اصلن برو بچ، آدم را به فکر راه می اندازید کمپین یک میلیون امضا با عنوان (برگرد برگرد پشیمون می شی آخر )برایتان دایر کند...آدم را به فکر می اندازید برود برای یک بار هم شده نهج البلاغه را خوب بخواند ببیند حدیثی چیزی در مورد حقوق متقابل وبلاگ نویسان و وبلاگ خوانان هست که بشود در این موارد بهش استناد کرد...کلن آدم را به فکر می اندازید بابا جان ها!

2 comments:

  1. اصلا مساله این نیست که چندتان یا کی خوب مینویسه کی بد...حتی به نظر من اونیم که شاید چیزی از نوشتش به ما نمیده یه چیز خیلی بزرگتر نصیبمون بکنه..اما راجع رفتن و بغض وبلاگ نویسها اینکه اینم گاهی یا مد میشه یا واقعا خب طرف حوصله نداره یا شاید وارد مرحله جدیدی میشه که دیگه عرصه وبلاگ براش تنگ میشه.

    ReplyDelete
  2. دیگه بی انصافی اگه بگی اندازه انگشتای دست..البته این به سلیقه شخصی برمیگرده ها ولی خووووب خیلی کمم نیستن آدمایی که میفهمن خوووب مینویسن..

    ReplyDelete